« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
تیم مورد علاقه رئیس جمهور کشورمان تا حدی مشخص شده است. به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com محمود احمدی نژاد رئیس جمهور سابق کشورمان از هواداران تیم فوتبال استقلال بود؛ این موضوع البته هیچ گاه به صورت رسمی عنوان نشد اما از گوشه و کنار و برخی از نزدیکان وی این موضوع مطرح می شد که احمدی نژاد یک استقلالی دو آتشه است و حتی یک بار رویانیان در یک مصاحبه اعلام کرد زمانی که مدیرعامل پرسپولیس بود،‌ احمدی نژاد برایش کری خوانی می کرد. درباره رئیس جمهوری فعلی کشورمان هم شنیده می شود که وی هم طرفدار تیم فوتبال استقلال است. یکی از شاهدانی که در جلسه بازیکنان تیم ملی با حسن روحانی بعد از صعود به جام جهانی 2014 برزیل حضور داشته در این باره حرف های جالبی به خبرنگار نامه نیوز زد. وی اعلام کرد که روحانی در زمان دیدن یکی از اعضای استقلالی تیم ملی خوش و بش گرمی با وی داشت و یکی از افراد نزدیک به رئیس جمهوری، وی را بازیکن سابق تیم مورد علاقه روحانی معرفی کرده است! جالب اینکه روحانی در این جلسه اعلام کرده که برای در بر داشتن نظرات هواداران سرخابی، رنگ آبی را با رنگ قرمز در آمیخته و رنگ بنفش که تلفیقی از رنگ قرمز و آبی است را به عنوان رنگ انتخاباتی اش انتخاب کرده است! رئیس جمهور دوران اصلاحات نیز طبق اخبار منتشره، طرفدار تیم پرسپولیس بوده است. گفته شده او پس از پایان دولتش زمانیکه برای تشکر و قدردانی از کارکنان موسسه ایران به آنجا رفته بود وقتی خبرنگار از خاتمی پرسید که پرسپولیسی هستید یا استقلالی، با تامل و لبخند گفت: «با پسرم که استقلالی است کل کل دارم!»
کد خبر: ۶۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۶

تمام موفقیت هایمان را مدیون دوری گزیدن از سیاست و  جسارت بیان مطالب و جهد و تلاش دوستان هنرمندمان و صفای دل پاک مردمان شهرمان می دانیم
کد خبر: ۶۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۵/۰۲

به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا ( avayedena.com)؛ حجت‌الاسلام مهدی‌کیانی‌اصل در خطبه‌های نماز جمعه امروز شهرستان لنده تشییع حماسی شهدای غواص را  نشان از عهد و پیمان دیرینه ملت غیور ایران  با شهدا و امام شهدا دانست. خطیب نماز جمعه لنده گفت: حضور حماسی مردم ترسیم راه و اعلام حمایت از مسئولان نظام  در دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب بوده و به همه آن‌ها اعلام داشته‌اند که همانطور که شهدای ما با دست بسته سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاورده‌اند هرگز ذلت و خواری را نخواهیم پذیرفت. حجت‌الاسلام کیانی‌اصل یادآور شد: ملت ایران با حضور خود ضمن اعلام حمایت و پشتیبانی از مسئولان و تیم مذاکره‌کننده به آن‌ها یادآور شدند اگر مذاکرات به نتیجه نرسد زیر بار ظلم نخواهیم رفت و در راه اعتلای نظام بر راه و آرمان شهدا پافشاری و ایستادگی خواهیم کرد. وی در ادامه به وجود مشکلات اقتصادی و معیشتی در جامعه اشاره کرد و متذکر شد: دشمنان نظام از حربه‌های مختلف برای ضربه زدن به مردم و نظام و انقلاب استفاده می‌کند ولی نمی‌داند که تحریم، تهدید و مشکلات اقتصادی ما را از راه و هدفمان عقب نخواهد نشاند.
کد خبر: ۶۶۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۲۹

جاناتان استیل در بازدید اخیرش از تهران، گزارشی از چگونگی حضور دکتر احمدی نژاد در بین مردم، میزان محبوبیت، عملکرد، نوع نگاه مردم عادی و تحلیل گران سیاسی و گمانه زنی های مرتبط با بازگشت به انتخابات ریاست جمهوری گزارش مفصلی را تهیه کرده است. به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com جاناتان استیل روزنامه نگار معروف و کهنه کار که در دفاتر روزنامه گاردین در واشنگتن و مسکو کار می کرده است، او در دانشگاه کمبریج و ییل در مورد عراق، افغانستان، آفریقای جنوبی و روسیه مطالعه وپژوهش داشته و در این خصوص، کتاب picture-162-1397145426هائی نوشته است. جاناتان استیل می نویسد: هیچ تغیری نکرده، هنوز چشمان نیمه باز او بر نیازمندانی که دوربرش حلقه می زنند برق زده و جدیّت هنوز در چین وچروک های پیشانی اش موج می زند، و قبل از هرچیز بایدگفت : در آمادگی محمود احمدی نژاد در برآوردن درخواست های ایرانیان فقیر هیچ تغیری ایجاد نشده است، این دسته از مردم هرکدام بسادگی و وقت کافی چهره به چهره با او ملاقات می کنند، تمامًا  مانند رویه قبل از این حتی تا آخرین روزهای ریاستش در سال 2013. فضای زمانی اینجا در 7 صبح جوّی احمدی نژادی است  مکانی که در بیشتر روزهای هفته در حاشیه شرق تهران که به نارمک معروف است می توان منتظر او بود، احمدی نژاد در منزل  خانوادگی اش با دوتا از فرزندان متاهلش زندگی می کند. و او پس از روبروشدن باصف طولانی متشکل از زنان ومردانی که در خیابان و پشت یک نرده آهنی کوتاه به انتظارش ایستاده اند درخواست های مکتوب آنها را که معولاً با دست نوشته(دستی ) تهیه شده، با دست خود دریافت میکند… این صحنه سنت قبلی و ریشه دار او را که نماینگر پاسخگوئی مسئولی قابل ستایش، در توجه به فقراست در اذهان تداعی می کند. چند لحظه قبل از ورود رئیس سابق، محافظان شخصی مسلح او در جایگاه بمنظور مراقبت از او حضور دارند، وی سرحال و قبراق با گام های حساب شده به طرف ارباب رجوعان میرود و با آنها به سلام و علیک و خوش و بش می پردازد، موضوع دیدار پر از دیدگاهی از عاطفه دوطرفه است ، و تمرکزی محاسبه شده، چندکلمه رد وب دل می شود، و نفر بعدی … لبخند مهربانانه رئیس سابق فقط هنگامی قطع شد که من و مترجم فارسی زبانم به اول صف و روبروی احمدی نژاد رسیدیم و هنگامی که از او سوال گرفتیم آیا تیم مذاکره کننده ایرانی در مذاکرات کارش را خوب پیش می برد؟ کوتاه و صریح جواب داد “مصاحبه ندارم “.   و مترجمم بنا به درخواست من بار دیگر از او سوال کرد آیا طرحی برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو دارید ؟”، لبخند ش را بطور کلی محو کرد و گره صورتش بیشتر شد و با قاطعیتی دوچندان با لهجه مصمم پاسخ داد “مصاحبه ندارم”. این سؤال  مطرح شده ” پیرامون نامزدی احمدی نژاد برای انتخابات ریاست جمهوری” پرسشی است که بسیاری  از ایرانی ها آن را تکرار می کنند، چون هیچ کدام از روسای جمهور ایران قبلی و بعد از او این سبک سنتی را که راغب به روبرو شدن با مردمی که  بطرح مشکلات می پردازند و او به حل گرفتاری های آنها اقدام کند، دنبال نکرده اند، و احمدی نژاد به این روش مشهور است شیوه ی که در طول دو دوره ریاستی اش از سال 2005 تا 2013، به آن پرداخت  و این اقدام او باعث همان محبیوبیت ویژه اش در شنیدن شکاىت مردم عادی شده است، ولکن این سؤال باقیست:  آیا این سبک یک عادت ثابت و پایدار است، یا هدفی نهائی در آن نهفته است که احمدی نژاد در دراز مدت به آن چشم دوخته است؟ در اینجا ضروریست که اشاره کنم که این ارتباط احمدی نژاد با مردم در رسانه های ایران ندیده ام یا منتشر نشده است، و با این تفاصیل واضح است که پدید آمدن این چنین دیدارهای دو طرفه مردم با او  تبلیغات سیاسی یا برای کسب شهرت نیست. بازگشت به عرصه سیاسی براساس نظر بسیاری از تحلیل گران درتهران، یک آینده سیاسی در انتظار احمدی نژاد خواهد بود ،”بویژه  اگر مذاکرات هسته ی به نتیجه ی دلخواه نرسد، و همچنین روابط ایران با غرب همچنان که در  حالت نوسان است و تبادل تهمت ها باقی بماند، و ممکن است با این روند رفتار غرب علیه ایران باردیگر احساس شود که ایران به رئیسی مردمی با مواضعی سرسختانه نیازمند باشد، و حتی با احتمال وجود موفقیت در مذاکرات، فرصت حضور احمدی نژاد بقوت خود باقیست .” نکته مهم دیگر اینکه مشخص شد که فرایند لغو تحریم ها، که معظم ایرانیان با بی صبری  منتظرش بودند، باعث بهبود و ارتقاء چشمگیر در سطح معیشت آنها نشده است، و از همینجا سیاسمتداران روند سرزنش رئیس فعلی و تیمش را آغاز خواهند کرد، و خواستار بازگشت به توانمدی ملی و مردمی شان خواهند شد، و قطعاً در هر دو سیناریوی مورد اشاره، احمدی نژاد همچون یک برگ برنده در دستان آیت الله خامنه ی باقی خواهد ماند . علىرغم اینکه رسانه ها دیدارهای مردمی احمدی نژاد را پوشش نمی دهند، ولی تجمع مردم در نارمک از اول صبح بخاطر نقل و قول هائی است که میان عموم مردم در رابطه با ویژگی او رد و بدل می شود است، وصادقانه بگویم، که گرچه لیست انتظار  در آنجا بسیار طولانی نبود، ولی براساس گفته ی یکی از نگهبانان آنجا او مرتب از یک مکان به مکان دیگر در موقعیت های مشابه سفر می کند، و  تصویر احمدی نژاد بعنوان سیاستمداری مردمی که قادر بر درک مشکلات و نیازمندی مرد عادی است، دهان به دهان نقل شده و گوش دیگران می رسد . از جوانی که در ماشینش نشسته بود وبه خانمش در رابطه پاسخ احمدی نژاد توضیح می داد سوال کردم “چرا آمده ای؟” ، … او دریک شرکت نوشابه های گازدار که از 18 ماه پیش تعطیل شده، چهت دریافت کمک … پس از اینکه همه تلاش های قبلی اش ناموفق بوده و همینطور دستیابی به کار جدید به احمدی نژاد مراجعه کرده است ،  … جوان دیگری گفت: که چند شب است که در پارک مجاور میخوابد، تا هنگام آمدن احمدی نژاد بموقع حضور داشته باشد، چون اجاره منزلش عقب افتاده است، و در این غیر این صورت او و همسرش و بچه اش را از آن خانه بیرون می کنند، و…. دیگری   و در این میان بیوه ی سالمند، که بعنوان دستیار فروش در یک فروشگاه کار می کرده، گفت : احمدی نژاد هنوز  رئیس ماست، و مشکل مرا حل کرده است  …با همه ی اوصاف پیشین او منتقدانی هم دارد یکی هم می گفت: با اینکه زمان او وضعیت اقتصادی بمراتب بهتر بود  ولی کمتر به حرف های مشاوارانش گوش میداد ،…. و یکی دیگر او را مسئول رکود اقتصادی کشور معرف میکرد…. ایستادگی در برابر جورج دبلیو بوش از نگاه برخی از تحلیل گران اینگونه مطرح میشود : که نظام  سیاسی ایران به انتخاب احمدی نژاد در 2005 برای ریاست ایران نیاز داشت، و منطقی بود که در آن زمان که کاخ سفید در دست شخصی تهاجمی خلاصه شده بود و خلاصه شده در جورج دبلیو بوش بود، و ما احمدی نژاد را رو کردیم. امیر مواهبیان، مدیر  آژانس خبری  آریا، که خود را سیاسی معتدل توصیف کرد می گوید: ” احمدی نژاد تمامًا با روحانی فرق دارد، او فوق العاده  اعتماد بنفسی قوی دارد، و اعتقاد داشت حمله بهتر ین وسیله دفاع است، و بر این باور بود که “اقتدار” سازنده تفاوت میان کشورهاست، و این قدرت است که می تواند حق را ایفا و تامین کند  ، ….  “گرچه بسیار سخت بود که بدانیم در ذهن احمدی نژاد چه می گذرد و چه در سر دارد، ولی این موضوع خود برای همه طرف های خارجی توانمندی “بازدارندگی “بود “. مواهبیان، در پایان می گوید : ” در شرایط فعلی ایران در جایگاه خوب و عقلانی و معتدلی قرار گرفته است، و توپ اکنون در زمین ایالات  متحده است، و حالا  باید منظر  عقلانیت یا غیر عقلانی بودن آمریکا در مرحله پیش رو از مذاکرات هستیم، و ما به شخصی در مقابل ایالات متحده را ایستادگی کند در صورتی که بخواهد که آن کشور بشکل بدی عمل کند سخت نیاز داریم و ما در این عرصه آمادگی کامل داریم بار دیگر احمدی نژاد را به میدان سیاسی بازمی گردانیم “. منبع : میدل إیست آیجاناتان استیلتهیه وترجمه: نجوای کنگان
کد خبر: ۶۵۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۱۰

متن زیر، گزارش تکان‌دهنده «فایننشال تایمز» درباره رنج‌های آوارگان و بویژه کودکان در سوریه است.خبرگزاری ایسنا: متن زیر، گزارش تکان‌دهنده «فایننشال تایمز» درباره رنج‌های آوارگان و بویژه کودکان در سوریه است. از حمله نظامی جان سالم به‌در برد و از کشتار جمعی و تجاوز گروه‌های مختلف در سوریه فرار کرد اما درست پس از رسیدن به بهشتی امن در کشور همسایه «لبنان» بود که فاطمه 13 ساله رگ دست خود را زد. این تنها مورد خودکشی در میان آوارگان سوری نیست. پس از سه‌سال زندگی در چادر، افسردگی، خود آسیب‌رسانی، تلاش برای خودکشی و دیگر مشکلات روحی در بین دختران سوری افزایش داشته است. نام فاطمه به‌خاطر امنیت او تغییر کرده و تیم فایننشال‌تایمز نمی‌تواند خود او را مستقیما ملاقات کند. اما مادرش داستان او را با ما در میان می‌گذارد تا نشان دهد که چگونه پس از فرار از جنگ سوریه، دختران بیشماری هنوز با خطر تجاوز، سوءاستفاده خانگی و ازدواج اجباری روبه‌رو هستند. یازده‌هزار سوری مجبور شدند از خانه خود فرار کنند و هیچ نشانه‌ای از پایان جنگی که چهار‌سال از شروع آن می‌گذرد و به جنگ داخلی تبدیل شده، وجود ندارد. اولویت‌های فوری در بحران آوارگی نسبتاً مشخص هستند: مردم به سرپناه و غذا نیاز دارند. اما وقتی بحرانی طولانی می‌شود - روزی پنج هزار نفر - تلاش برای کنترل آن طاقت‌فرسا می‌شود. فاطمه و مادرش به مرکز زنان که توسط کمیته نجات بین‌المللی راه‌اندازی شده، امید زیادی بسته‌اند. کمیته نجات در‌ سال 1933 توسط آلبرت اینشتین برای نجات خانواده‌های آلمانی که با خطر نازی‌ها روبه‌رو بودند، ایجاد شد. این خیریه در حال‌ حاضر در بیش از 30 کشور جهان از میانمار تا زیمباوه کار می‌کند و پس از طوفان‌ها و سونامی‌ها به مردم کمک‌رسانی می‌کند یا درمانگاه‌های بهداشت و سلامت دائمی می‌سازد. در‌ سال 2014 کمیته نجات در سطح جهانی به 14.8 میلیون نفر از جمله چهار میلیون آواره سوری کمک‌رسانی کرد. با وجودی که در بین جمعیت آواره سوری، زنان بیش از سایرین در معرض خطر قرار دارند اما به دلیل تلاش گروه‌های امداد برای تهیه غذا، دارو و آموزش، زنان جوان غالبا فراموش می‌شوند. مادر فاطمه با سیاهی زیر چشم که از دوران سخت حکایت دارد می‌گوید: دختران مهاجر در زندان هستند... شب‌ها در اردوگاه‌ها صدای گریه زنان را می‌شنوید و مردانی که زنان خود را کتک می‌زنند. نیمی از آن زنان زیر 14 ‌سال سن دارند. با دسترسی محدود به آموزش، دختران آینده را از دست می‌دهند. والدینی که زمانی از دختران خود حمایت می‌کردند، اکنون خود زخم خورده‌اند و غالبا دخترانشان را مورد آزار قرار می‌دهند و این‌قدر فقیرند که با ازدواج زودهنگام آنان موافقت می‌کنند، یکی از امدادگران می‌گوید که در این شرایط امکان این‌که دختری به خودفروشی وادار شود نیز وجود دارد. در شرایط پیچیده‌ای که هزاران مهاجر در آن قرار دارند، ترس از تعرض یعنی این‌که بسیاری از دختران به ندرت چادرهای برزنتی را که زمستان‌ها دچار سیل می‌شوند و تابستان‌ها از گرمای هوا مانند کوره سوزانند، ترک می‌کنند، وجود دارد. مادر فاطمه که با وجود درگیری با سوءرفتار خانوادگی، هنوز امیدوار است، می‌گوید: مرکز زنان ما را تشویق به ادامه زندگی و بازسازی توانایی‌مان می‌کند. اگر آنها نبودند، دخترم جان خود را از دست می‌داد و ممکن بود، خود من هم دست به خودکشی بزنم. تلاش‌های کمیته نجات کمیته نجات بیش از 30 مرکز در اردوگاه‌های پناهندگان در شمال سوریه و کشورهای همسایه دارد. حمایت از زنان و توانمندسازی آنان یکی از هزاران برنامه‌ای است که این خیریه به‌عنوان بخشی از واکنش به مصائب سوریه اجرا می‌کند و نیازهای بهداشتی و سلامتی تا آموزش شغلی را در بر دارد. این کمیته که ‌سال گذشته 456 میلیون دلار درآمد داشت، بر فوریت و گسترش کار خود در سراسر جهان تأکید دارد و علاوه‌بر بحران سوریه که در فراخنای پنج کشور گسترده است، درمانگاه‌هایی را برای معالجه بیماران ابولا در غرب آفریقا ایجاد کرد و در مناطقی که عراقی‌ها از دست نیروهای داعش می‌گریزند، کمک‌های انسانی توزیع کرد. کمیته همچنین در آمریکا به مهاجرانی که شانس شروع زندگی جدیدی را به دست آورده‌اند، کمک می‌کند. یافتن راه‌حل‌های درازمدت برای مهاجران، جهت ثبات منطقه بسیار حیاتی است زیرا اردوگاه‌ها، زمینی حاصلخیز برای رشد گروه‌های رادیکال افراطی هستند. جابه‌جایی عظیم مردم، موجب فشارهای اقتصادی می‌شود که می‌تواند در مناطق پذیرای آنان، ناامنی به‌وجود آورد اما همان‌گونه که بزرگترین بحران آوارگان جنگ جهانی عمیق‌تر می‌شود، بودجه خیریه‌ها کاهش می‌یابد. هفته گذشته سازمان ملل اعلام کرد که به علت کمبود بودجه، لیست غذای حیاتی خود را به 1.7 میلیون آواره سوری کاهش می‌دهد. دیوید میلبند، رئیس و مدیر اجرایی کمیته نجات می‌گوید: بحران سوریه بزرگترین فاجعه بشری قرن حاضر تاکنون است. حدود نیمی از 22 میلیون جمعیت کشور مجبور به ترک خانه خود شدند و این میزان بسیار بزرگتر از آن است که داوطلبان کمک بتوانند آن را درک کنند. جنگ، بیماری و فجایع محیطی به چیزی که از زمان جنگ‌جهانی‌دوم عنوان بزرگترین بحران مهاجرت را به‌خود اختصاص داده، افزوده است. میلبند، از کمیته نجات خواسته است که به نیازهای زنان مهاجر توجه بیشتری نشان دهند. سارا ابواصالی، رئیس برنامه زنان کمیته نجات در ترکیه می‌گوید: بازپروری حیاتی و لازم است، به این موضوع از منظر دیگری نگاه کنید؛ چه کسانی سوریه را دوباره خواهند ساخت؟ فقط رسیدن به اردوگاه‌ها در سوریه بسیار چالش‌برانگیز است زیرا جاده‌ها، نقطه‌های ایست و بازرسی و شهرها مرتباً بین گروه‌های مسلح مختلف دست‌به‌دست می‌شوند. قانع‌کردن خانواده‌های محافظه‌کار که غالباً خروج زنان از خانه را ممنوع کرده‌اند، خودش مانع جدی دیگری است. با وجود این مساله، حدود دو هزار زن روزانه از هشت مرکز زنان کمیته نجات در شمال سوریه دیدن می‌کنند و از کمک و مشاوره بهره می‌گیرند. کمیته «گروه‌های سیار» را به اردوگاه‌های بیشتری می‌فرستد ولی این تلاش مانند قطره‌ای در دل اقیانوس است. سوری‌های مهاجر در طول مرز شمالی حدود 500 اردوگاه ساخته‌اند که برخی ده‌ها‌ هزار ساکن دارند. کمیته نجات می‌گوید، کارش بسیار حیاتی است زیرا بسیاری از برنامه‌های مربوط به جوانان در اردوگاه‌ها به‌طور ناخواسته دختران را از برنامه‌ها حذف کرده‌اند؛ زیرا از نظر آوارگان پس از سن بلوغ دختران و پسران نباید کنار هم باشند. آمار ناامیدکننده برنامه زنان کمیته نجات به‌طور مرتب با حداقل 32 هزار زن آواره در یک‌سال کار کرده است اما حتی داستان‌های موفق نیز به دلیل مسائل تازه‌ای که گزارش می‌شود، مایه خوشحالی نیست. فاطمه یکی از این موارد است. زخم‌های روی بازوها و همچنین افسردگی او به کمک مشاوران کمیته التیام یافت اما کمی بعد، پدرش او را مجبور به ازدواج با پسرعمویش که دوبرابر فاطمه سن دارد، کرد و به راه دوری فرستاد. در حالی که آمار قابل اعتمادی از تجاوز یا خود آسیب‌رسانی وجود ندارد، مادر فاطمه می‌گوید، بسیاری از دختران به بریدن رگ خود اقدام می‌کنند. زنان جوان دیگری از این هم فراتر رفته‌اند. یک نفر خودسوزی کرد، آنها او را بیرون اردوگاه به خاک سپردند. دیگری سعی کرد با خوردن کُلر خودکشی کند که او را به بیمارستان رسانده و معده‌اش را شست‌وشو دادند. دختر دیگری را می‌شناسم که فقط 15 سال داشت و قبل از آن خانواده‌اش سه‌بار او را شوهر داده‌اند. این دختر سعی کرد فرار کند. متوقف‌ کردن همه ازدواج‌های اجباری و زودهنگام امکان‌پذیر نیست. در برخی مناطق روستایی سوریه، این مسأله امری متداول و عادی است اما اغلب سوری‌ها تا پایان تحصیلات دانشگاهی دخترشان منتظر می‌ماندند. اکنون مدرسه‌ای نیست و درحالی‌که بحران طولانی‌تر می‌شود، خانواده‌ها توسط خواستگاران خارجی که شیربهای خوبی هم می‌پردازند، وسوسه می‌شوند. هبا، دختر 26 ساله شاد و شلوغ با کت چرمی و روسری سفید، امید خود را از دست نداده است. مناطقی در شمال سوریه جایی که او مراکز زنان کمیته نجات را اداره می‌کند، برای بازدید بسیار خطرناکند به همین دلیل او برای دیدن تیم روزنامه فایننشال‌تایمز در ترکیه از مرز عبور می‌کند. برای ایمنی وی، نامش را اعلام نمی‌کنیم. هبا بیش از هر چیز از سرنوشت دخترانی که او نمی‌تواند به آنها کمک کند، بیم دارد. «تشخیص واقعیت از شایعاتی که مرتباً دهان به دهان می‌چرخد، کار بسیار سختی است. ما به ندرت دوباره از زنانی که به آنها کمک می‌کنیم، خبری می‌شنویم. برخی زنان بدون این‌که آگاه باشند، با مردان در ترکیه یا کشورهای حاشیه خلیج‌فارس ازدواج می‌کنند و نمی‌دانند که این شرایط رسمی و قانونی نیست. گفته می‌شود بسیاریف از این دختران به فاحشگی وادار می‌شوند.» هبا می‌گوید: «حتی چادر محل اقامت یک دختر، امن نیست. خشونت جنگ، رفتارها را به‌ویژه در میان پسرانی که طی درگیری‌ها به بلوغ می‌رسند، تحت‌تأثیر قرار می‌دهد تا حدی که موارد زیادی از آزار جنسی دختران گزارش می‌شود. رهیافتن به این محیط‌ها بسیار سخت و پیچیده است. بسیاری زنان خجالتی‌تر از آن هستند که حتی بپذیرند مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند.» در لبنان، آوارگان مونث ممکن است سرپناه‌های مخفی پیدا کنند اما در شمال سوریه که از قانون خبری نیست، خانه امن یا مراکز قانونی وجود ندارد. به‌جای این مراکز، هبا و دوستانش استراتژی‌های مبارزه و کنار آمدن با شرایط را آموزش می‌دهند. در مرکز جوانان آواره در ترکیه، مشاوری به‌نام منال با گروهی از دختران خندان و شلوغ احاطه شده که پیشنهادهای خود درمورد «راه‌های نه گفتن» را با صدای بلند می‌گویند تا منال روی بورد بنویسد. دختران جملات را با هم تمرین می‌کنند تا ببینند چه کاری نتیجه بهتری دارد. کمی بعد، منال پیشنهاد می‌کند که ایده برتر را به والدینشان که اجازه نمی‌دهند دختران خانه را ترک کرده یا به مدرسه بروند، بگویند. هبا می‌گوید: «ما با چیزهای کوچک شروع می‌کنیم. اگر دختران نتوانند آن را انجام دهند، چگونه می‌توانند درمورد مسائل بسیار بزرگتر و مهم‌تری چون ازدواج بحث کنند؟ زمانی که دختران و زنان شروع به صحبت می‌کنند، اعتماد به نفس‌شان سریعا افزایش می‌یابد. گاهی لازم نیست خودمان زیاد صحبت کنیم، ما فقط فرصت را برایشان فراهم می‌کنیم... آنها خودشان همدیگر را راهنمایی می‌کنند. به‌عنوان مثال، زنان بزرگتری که قبلا و در سن کم ازدواج کرده‌اند، به مادران جوان‌تر می‌گویند، من خیلی عذاب کشیدم، سعی کن برای دخترت مادر بهتری باشی.» کمیته نجات امیدوار است با بودجه بیشتر بتواند چادرهایی ویژه آماده کند تا در آن‌جا به زنان آموزش شغلی بدهند و آنها بتوانند کار خود را آغاز کنند و در هزینه خانواده کمک‌خرج باشند. مادر فاطمه یاد می‌گیرد که قبل از این‌که دختر جوان‌ترش با سرنوشت مشابه خواهرش مواجه شود، صحبت کند. او می‌گوید: «فکر می‌کردم هیچ دوستی ندارم، از دنیا می‌ترسیدم... حالا جواب شوهرم را می‌دهم، آخرین‌بار که می‌خواست دخترم را کتک بزند، جلویش ایستادم و حرف زدم.» او لبخند می‌زند و با ناباوری می‌گوید: «شوهرم واقعا گوش کرد، بالاخره نتیجه گرفتم.»
کد خبر: ۶۵۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۰۷

آنقدر پررویی کردند که گفتند ما باید بیاییم تمام مراکز نظامی شما را هم بازدید کنیم. من گفتم به چه دلیل می خواهید بیایید؟ گفتند ممکن است کار مخفی بکنید. گفتم ممنوع! اگر کسی اجازه بدهد مامورین غربی پایشان را فقط به یک مرکز نظامی ما بگذارند، من آن کسی را که اجازه داده است با آن مامور را، هر دویشان را به جایی خواهم فرستاد که راه خانه شان را گم بکنند! معلوم بود که دنبال چه هستند. آنها به بهانه هسته ای می خواستند از قدرت دفاعی ما مطلع بشوند تا دشمنان به راحتی بتوانند نقشه آقای بوش را پیاده کنند. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com به گزارش دولت بهار، آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از سخنان دکتر احمدی نژاد در سال 88 درباره بازدید از مراکز نظامی کشور است: پنج سال پیش را یادتان بیاورید، پنج سال قبل فقط. آمدند با فشار تقاضاهایی را مطرح کردند. در آن زمان با شعار اینکه ما باید تنش زدایی بکنیم، ما باید گفتگو بکنیم، دشمنان قدم به قدم خواسته های خود را مطرح کردند و بالا بردند و از این طرف قدم به قدم عقب نشینی شد و تعهد سپرده شد تا جایی که آمدند چند قرارداد خانمان برانداز را بدون تصویب مجلس بر ملت ما تحمیل کردند و متن این قراردادها آن طوری که اتفاق افتاد، به اطلاع ملت نرسید. در ماجرای هسته ای همه تاسیسات را قفل کردند. آزمایشگاههای دانشگاهها را هم درخواست تعطیلی دادند و گفتند رشته های منتهی به هسته ای هم باید تعطیل بشود. در شرایطی که دولت وقت در افغانستان و در عراق و در موضوع هسته ای کمال همکاری را کرد، کمال عقب نشینی را کرد و تقریباً کلید هسته ای را برای همیشه تحویل آنها داد، بعد از این همه همکاری تحت شعار تنش زدایی، تازه آقای بوش آمد پشت تریبون اعلام کرد که ایران محور شرارت است و باید به ایران حمله کنیم. این اخلاق مستکبران است. اگر در برابر آنها عقب نشینی بکنید آنها تا انتها می آیند. آنقدر پررویی کردند که گفتند ما باید بیاییم تمام مراکز نظامی شما را هم بازدید کنیم. من گفتم به چه دلیل می خواهید بیایید؟ گفتند ممکن است کار مخفی بکنید. گفتم ممنوع! اگر کسی اجازه بدهد مامورین غربی پایشان را فقط به یک مرکز نظامی ما بگذارند، من آن کسی را که اجازه داده است با آن مامور را، هر دویشان را به جایی خواهم فرستاد که راه خانه شان را گم بکنند! معلوم بود که دنبال چه هستند. آنها به بهانه هسته ای می خواستند از قدرت دفاعی ما مطلع بشوند تا دشمنان به راحتی بتوانند نقشه آقای بوش را پیاده کنند. وقتی یک چماقی بالای سر یک ملت است امکان عزت، امکان پیشرفت وجود ندارد. اولین وظیفه دولت این است که آن چماق را از دست دشمن بگیرد و تو سر خود دشمن بکوبد و خرد بکند والا تا زمانی که آنها خودشان را مالک می دانند، محق می دانند، ایستاده اند، هر روز دارند تهدید می کنند، کاری نمی شود کرد. یک بار برای همیشه باید این تهدید کنار برود. بعضی ها می گویند آقا! برای رفع تهدید شما بیاد کوتاه بیایید، شما بیایید لبخند بزنید، شما بیاد همکاری بکنید با تهدید کنندگان. چرا می روید در شکمشان؟ چرا از موضع قدرت برخورد می کنید؟ منطق ما روشن است. میگوییم ذات استکبار پررویی و تجاوز طلبی است. اگر در برابر متکبر تواضع کنید، پررو تر می شود، زیاده خواه تر می شود و فهرست طلبهای خودش را طولانی خواهد کرد. اگر بخواهیم جنگ را و تهدید را از سرزمینمان دور کنیم باید از موضع قدرت و شجاعت و البته تدبیر این کار را بکنیم.
کد خبر: ۶۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۳/۰۴

مسئولان استانی و شهرستانی بارها وعده ایجاد راه‌ ارتباطی را به مردم روستای چلی داده‌اند و هم‌اکنون مردم این روستا چشم‌انتظار تحقق وعده‌های مسئولان خود هستند
کد خبر: ۶۴۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۳۰

العالم - محمد مرسی رئیس جمهوری برکنار شده مصر با نشان دادن علامت معروف "رابعه " با انگشتان و لبخند ، به صدور حکم اعدام خود توسط قاضی در دادگاه واکنش نشان داد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش پایگاه خبری شبکه العالم ، علامت بالا بردن چهار انگشت به نشانه پیروزی در مصر پس از آن باب شد که رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه به حمایت از مرسی و به یاد میدان رابعه الدویه چهار انگشت خود را بالا برد. طرفداران مرسی به حمایت از او در تظاهرات خود عکسی را به دست می گیرند که در آن تصویر چهار انگشت نشان داده می شود که بالا برده شده است. بیشتر طرفداران مرسی نیز در فیس بوک از این تصویر به جای عکس واقعی خود استفاده می کنند. دادگاه مصری دیروز (شنبه) برای محمد مرسی رئیس جمهوری معزول مصر و بیش از یکصد تن دیگر از متهمان قضیه فرار از زندان در جریان انقلاب 25 ژانویه 2011 مصردر زمان حاکمیت حسنی مبارک دیکتاتور سرنگون شده آن کشور ، حکم اعدام صادر کرد. مرسی به سازماندهی برنامه فرار هزاران زندانی از جمله خود او متهم شده است. نام یوسف قرضاوی شیخ جنجالی مصری مقیم قطر هم در میان محکومان به چشم می خورد که غیابا به اعدام محکوم شده است. در اولین واکنش ها به حکم اعدام اولیه محمد مرسی، «اسامه» پسر او در صفحه فیس‌بوک خود حامیان اخوان‌المسلمین را به اعتراض فرا خواند و نوشت: اخوانی‌ها علیه این حکم قیام کنند! همچنین «سامی ابوزهری» سخنگوی حماس حکم صادر شده اولیه در این خصوص را «تاسف بار» خواند. ابوزهری حکم مذکور را سیاسی و نقطه‌ای تاریک در تاریخ قضائی مصر توصیف کرد و افزود در این حکم حتی تعدادی از اسرا و شهدای مقاومت نیز به اعدام محکوم شدند. وی تصریح کرد از احکام صادر شده در این باره نگران نیستیم و برخی از فلسطینی‌هایی که حکم علیه آنها صادر شده در طول زندگی خود وارد مصر نشده‌اند. یادآور می شود ، محمد مرسی از اعضای برجسته اخوان المسلمین در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری که در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۲ و مدتی پس از سرنگونی حسنی مبارک برگزار شد، دررقابت با ژنرال احمد شفیق به پیروزی رسید و به این ترتیب نام او به عنوان نخستین رئیس‌جمهوری پس از انقلاب ۲۰۱۱ و پنجمین رئیس‌جمهوری تاریخ مصر به ثبت رسید. از چالشهای پیش روی مرسی در دوران ریاست‌جمهوریش، اختلاف با فرماندهان عالی‌رتبه ارتش مصر در زمینه دخالت آنها در سیاست بود. مرسی همواره در سخنانش تأکید داشت ارتش تنها باید در خدمت دفاع از سرزمین مصر به کار گرفته شود. چند روز پیش از اولین سالگرد تحلیف محمد مرسی، موجی از اعتراض ها علیه او به نام جنبش تمرد به نمایندگی محمد البرادعی شکل گرفت. معترضان مرسی را به تلاش برای گسترش اختیارات خود واخوان المسلمین متهم وخواهان کناره گیری او از قدرت و برگزاری انتخابات زودهنگام بودند. مرسی نیز گفته بودکه منتخب مردم است وکنارنمی رود. چند روز پس از اوج‌گیری اعتراض ها هفت تن از وزرای مرسی و نخست وزیر مصر، هشام قندیل، استعفاء کردند. در چنین شرایطی ارتش مصر در۱ژوئیه ۲۰۱۳ میلادی مهلت ۴۸ ساعته داده بود تااختلافات حل شوند در غیر این صورت مداخله خواهد کرد. مرسی واعضای بلندپایهٔ اخوان المسلمین مصر در پاسخ، این کار ارتش را دخالت درسیاست خواندند. ارتش مصر درشامگاه ۱۲تیر۱۳۹۲(به وقت ایران) پس از تمام شدن ضرب الاجل دو روزه اعلام کرده بود که بیانیه‌ای صادر خواهد. به این ترتیب محمد مرسی در ۱۲ تیر ماه ۱۳۹۲ (سوم ژوئیه ۲۰۱۳) طی کودتایی و بابیانیه فرمانده ارتش مصر عبدالفتاح السیسی و حمایت نماینده مخالفان دولت محمد البرادعی، شیخ الازهر شیخ احمد الطبیب و پاپ مسیحیان قبطی مصر پاپ تواضروس دوم از قدرت برکنار شد طی همان بیانیه عدلی منصور، رئیس دادگاه قانون اساسی مصر به عنوان رئیس جمهوری موقت دولت انتقالی تعیین شد. چندین ساعت بعد محمد بدیع رئیس اخوان المسلمین مصر بازداشت و روز بعد آزادشد. همچنین۳۰۰ نفر از سران اخوان تحت تعقیب قرار گرفته و شخص محمد مرسی در گارد ریاست جمهوری بازداشت گردید. در تاریخ ۲۱ آوریل ۲۰۱۵(۳۱ فروردین ۱۳۹۴) محکمه جنایی قاهره محمد مرسی را به جرم تحریک خشونت‌ها بین نیروهای امنیتی اش و معترضان که منجر به مرگ سه نفر گردید به بیست سال زندان محکوم کرد.
کد خبر: ۶۴۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۲۷

رهبر معظم انقلاب فرمودند: اگر از من سؤال شود که «شما موافق مذاکرات اخیر هسته ای هستید یا مخالف»، می گویم نه موافق هستم و نه مخالف، چون هنوز اتفاقی نیفتاده است
کد خبر: ۶۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۲۰

مدیر روابط عمومی اداره‌کل میراث فرهنگی کهگیلویه و بویراحمد در گفت‌وگویی آداب و رسوم مردم استان را در سال نو تشریح کرد
کد خبر: ۶۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۰۶

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رویش نیوز دکتر فواد ایزدی، در جلسه ای که به همت تشکل رویش نیروهای انقلاب اصفهان برگزار شده بود به صحبت پیرامون برخی زوایای مذاکرات هسته ای، تعامل ايران و آمريكا، توافق ژنو و ... پرداخت. چرا به توافق نمی رسیم؟ قطعا مشکل از طرف دولت آقای روحانی نیست دكتر ايزدي درباره دلايل عدم حصول توافق گفت: مشکل آقای اوباما و آقای کری هم نیستند چون آنها نیز بدشان نمی آید که توافق وجود داشته باشد، اما حقیقتاً مشکل بر می گردد به توافق ژنو، در توافق ژنو ایران به یک سری اصولی پایبند شد که الان یک سری مشکلی پیش آورده است، در متن توافق ژنو هر جایی صحبت از، تحریم شده است یک کلمه «هسته ای» قبلش آمده است، این مسأله مهم است، در قدم نهایی تحریم ها گفته ایم، اگر قرار باشد تحریمی برداشته بشود، تحریم های هسته ای برداشته می شود، در متن آمده است، الان چه اتفاقی افتاده است؟ اخیرا به صحبت های حضرت آقا توجه کرده اید؟ ایشان فرمودند: «اگر ما به دیکته طرف مقابل هم تمکین کنیم، و بگوییم که چشم در نهایت تحریم ها قرار نیست که اصلی هایش برداشته بشود» چرا؟ چون در توافق ژنو این ما بودیم که پذیرفتیم که فقط تحریم های هسته ای برداشته بشود، خوب تحریم های هسته ای برداشته بشود دیگر، نه مشکل این است که این تحریم هایی که وجود دارد تحریم های نفتی، تحریم های بانکی، اینها فقط به دلیل هسته ای ایجاد نشده است، دو سه دلیل دیگر هم لیست کرده اند، یعنی زمانی که این کار صورت گرفته نگفته ما ایران را تحریم می کنیم فقط به خاطر هسته ای بودنش، یه دو سه مورد دیگر هم گفته است، و نتیجه اش شده است وضعیت فعلی، وضعیت فعلی چیست؟ وضعیت فعلی این است که ایران علاقه دارد به توافق برسد، حتی آماده دادن امتیاز هم در حوزه هسته ای هست، منتها طرف مقابل می گوید هسته ای کافی نیست، شما بروید در حوزه های دیگر هم هماهنگ بشوید، اگر هماهنگ شدید آن وقت ممکن است که ما تحریم ها را فکری به حالش بکنیم. خوب این اتفاق افتاده است. وي درباره چگونگي برخورد با تحريم ها در مذاكرات و عدم رفع و رجوع آن ها طي يك سال و دو ماه گذشته اظهار داشت: مشکلات فنی هسته ای ایران قابل حل است، چون دوستان یک سری امتیاز می دهند و یک جورایی بحث هسته ای را رفع و رجوع می کنند مشکل تحریم هاست که الان ایجاد دردسر کرده، یک مشکل دیگر این است که ما پذیرفتیم که به تحریم های سازمان ملل هم بپردازیم، تحریم های سازمان ملل یک بخشی اش مربوط به موشک های بالستیک ایران است، مربوط به فناوری نظامی ایران است، قبل از توافق ژنو ما می گفتیم تحریم های سازمان ملل غیر قانونی است، چرا؟ چون برنامه ای هسته ای ایران، بر اساس مدارک خودشان هیچ وقت از مسیر صلح آمیزش خارج نشده است، یعنی در متن های متعددی که در آژانس بین المللی انرژی اتمی منتشر کرده هیچ وقت نگفته که ایران مثلا دو کیلو مواد اورانیوم غنی شده را، برده تبدیل به غنی شده در سطح سلاح کرده است، چون ایران بر اساس قوانین آژانس عمل کرده، از این جهت ادعای ایران قبل از توافق ژنو این بود که بردن ایران به سمت سازمان ملل یک اقدام سیاسی بود چون اقدام سیاسی بود و فنی نبود غیر قانونی بود، چون غیر قانونی بود پس تحقیقاتی هم که وضع شده غیر قانونی بوده، این را ایران قبل از توافق ژنو می گفت، بعد از این توافق در حقیقت پذیرفت، که به قطعنامه های سازمان ملل هم بپردازد، اما الآن گیر آژانس چیست؟alt استاد دانشگاه تهران درباره مشكلات پيش روي مسائل هسته اي ايران به نكته جالبي اشاره كرد و گفت: مشکلشان این است که می گویند ما نمی دانیم برنامه هسته ای شما حتما صلح آمیز هست یا نه؟ بعد ایران می گوید شما موردی پیدا کرده اید؟ می گویند نه! ولی ما هنوز مطمئن نیستیم. این مشکل است. مشکل این که شما ثابت کنید ما دزد نیستیم. این نوع برخورد آژانس با ما است. همچنين چون آمریکا و انگلیس، در آژانس حضور دارند، اجازه نداده اند که آژانس بیاید مثل کشورهای دیگر با ما برخورد کند، مشکل دومی که در مذاکرات وجود دارد، این است که طرف مقابل می خواهد دسترسی داشته باشد به سایتهای نظامی ایران، اینم ایران حاضر نیست، حرف ایران هم حرف نابجایی نیست، چون هیچ کشوری اجازه نمی دهد که سایت های نظامی اش در اختیار کشورهای دیگر باشد مخصوصاً آمریکا، آمریکایی که ما را به حمله نظامی تهدید می کند. فؤاد ایزدی رسيدن به توافق را ممكن دانست و افزود: بله، امکانش هست. چطور؟ اگر ایران اصرار نکند که تحریم ها برداشته بشود، و بگوید ما در حوزه هسته ای امتیاز می دهیم، تحریم ها برداشته نشود، تعلیق بشود فقط، راضی به تعلیق بشود، اگر این توافق بشود، ما به توافق می رسیم، منتها به شرط این که طرف مقابل هم مسأله حضور در سایت های نظامی ما را کوتاه بیاید. اگر طرف مقابل اصرار به دسترسی به سایت های نظامی کشور داشته باشد، آن وقت بعید است که ایران بپذیرد، چون انقلاب اسلامی اتفاق افتاد به خاطر همین مسائل، که آمریکایی ها هر جایی خواستند نیایند و بروند، و سیستم در دست آنها باشد، اگر این طور بود که نیازی به انقلاب نبود، و هیچ کشوری هم اجازه نمی دهد، مگر کشورهای دست چندمه وابسته به آمریکا، که اجازه بدهند که سیستم نظامی شان در اختیار آمریکا باشد. دكتر ايزدي درباره اين سوال كه چه مشکلی با تعلیق وجود دارد؟ گفت: مشکل تعلیق این است که تعلیق دست رئیس جمهور است، و اوباما دو سال بیشتر دیگر رئیس جمهور نیست، و دو سال دیگر دوباره همان مشکلات ایجاد می شود، این ظرفیت هم هست. چون در آمریکا تیم آقای اوباما در اقلیت است در این مذاکرات، جمهوری خواهان و اکثر دموکرات ها مخالف هستند. به همین دلیل می گویند شما تحریم ها را بردارید و تعلیق نکنید، فقط، حرف غیر منطقی هم نیست. می گویند ما به حرفهای شما گوش می دهیم منتها شما هم تحریم ها را بردارید ولی طرف مقابل این کار را انجام نمی دهد، هم می خواهد تحریم سر جایش باشد و هم می خواهد برنامه هسته ای محدود بشود. استاد دانشگاه تهران درباره تحريم هاي وضع شده عليه ملت ايران اظهار داشت: از سال 58 آمریکا تحریم هایش را اعمال کرده است، و این نکته ای که آقا فرمودند تحریم ها خیلی هایش قبل از بحث هسته ای بوده، نکته درستی است، بحث هسته ای ایران الان حدود 12 سال است مطرح شده در صورتی که از 35 سال پیش این تحریم ها بوده، در این تحریم ها چهار دسته دلیل ذکر شده: 1. عدم اشاعه یعنی سلاح های کشتار جمعی؛ 2. تروریسم3. حقوق بشر4.دیگران. ما دو نوع تحریم اصلی داریم: یکی تحریم بانکی، یکی تحریم نفتی، تحریم نفتی یعنی ما مثل قبل نمی توانیم نفت بفروشیم، تحریم بانکی یعنی نفتی که فروختیم را نمی توانیم پولش را بیاوریم داخل کشور، چون نقل و انتقال مالی محدود شده است، الان می خواهیم ببینیم اگر به توافق نهایی برسیم و طرف مقابل امضاء بکند، طرف مقابل در حوزه اقتصادی، چقدر می تواند حرکت مثبت داشته باشد یا ما داشته باشیم؟ در ادامه فواد ايزدي به ذكر مثالي از رابطه ايران و آمريكا در طول تاريخ پرداخت و توضيحاتي پيرامون آن داد: سال 1996 زمانی که آقای هاشمی رییس جمهور بود یک تفکری را داشت چون علاقمند به بهبود روابط با آمریکا بود، به ذهنش رسید که ما بیاییم از شرکت های نفتی آمریکایی دعوت کنیم که بیایند در خلیج فارس حضور داشته باشند، سود خودشان را هم ببرند بعد از روابط اقتصادی با آمریکا باعث بشود که این شرکت ها از نفوذ سیاسی خودشان استفاده کنند، این یخ روابط شکسته شود، در عمل چه شد؟ نهادهای صهیونیستی متوجه شدند که چه اتفاقی دارد می افتد با نفوذی که در کنگره داشتند این قانون را سال 1996 تصویب کردند که چه اتفاقی بیفتد؟ که نه تنها شرکت های آمریکایی منع شدند از آمدن به صنعت نفتی ایران، شرکت های دیگر هم منع شدند، و این سال 5 سال قبل از آن سالی بود که بحث هسته ای مطرح شود. خود آمریکا که به داعش و دیگر گروه های تروریستی از جمله منافقین کمک و مساعدت کرده است، چرا به ما می گوید شما تروریسم هستید؟ خوب این طور است دیگر، قانون جنگل این کار را می کند. می گویند شما از حزب الله حمایت می کنید. دلیل حمایت ایران از حزب الله این است که حزب الله یک نیروی بازدارنده است برای ما، یعنی چی؟ یعنی زمانی که نتانیاهو ما را تهدید به حمله نظامی می کند، چرا حمله نمی کند؟ چون می داند اگر حمله کند ده هزار تا موشک می خورد بر روی سرش. این خیلی خوب است برای ما، چون اسرائیل خوف جنوب لبنان را دارد. همان طور که می خواهند در حوزه هسته ای این فناوری را از ایران بگیرند، در حوزه های دفاعی هم می خواهند حزب الله را از دست ایران بگیرند. آیا آمریکایی ها فکر می کنند ما واقعا می خواهیم بمب اتم بسازیم؟ فواد ايزدي درباره چگونگي تفكر آمريكا پيرامون مسئله هسته اي ايران گفت: آمريكا اگر واقعا این فکر را بکنند ما می رویم شفاف سازی می کنیم و داستان فیصله پیدا می کند، اگر کسی خواب باشد تکانش که بدهید بیدار می شود منتها اگر کسی خودش را زده باشد به خوابی تکانش هم که بدهید بیدار نمی شود، آیا آمریکایی ها واقعا خوابند یا خودشان را زده اند به خوابی؟ آمریکایی ها می گویند که ما نمی دانیم که ایران تصمیم به ساخت سلاح هسته ای دارد یا نه؟ و اگر ایران بخواهد به سمت سلاح هسته ای برود ما کشف می کنیم. از این جهت کل سلاح هسته ای بهانه است خودشان هم می دانندکه بهانه است، ایران یک سری محیط هسته ای دارد که به صورت بیست و چهار ساعته دارد بررسی می شود. مشکل انقلاب اسلامی است، که از آن خوششان نیامده است. آمریکا کشورهای دنیا را دو گروه می کند، کشورهایی که هماهنگ می شوند، یک سری کشورهایی که می گویند اینها هماهنگ نمی شوند، اینها دشمنند، مثل ایران، کار نهادهایی آمریکایی این است که اینقدر به این کشورهای غیرهماهنگ فشار بیاورند که آنها نیز هماهنگ شوند، که بعضی وقتها هم موفق می شوند. خوب حالا باید چه کنیم با این وضعیت فعلی؟ وي درباره نحوه برخورد با شرايط فعلي دو نظريه مطرح كرد: در کشور دو نظریه مطرح می شود، یک نظریه، نظریه سیاست خارجی پسر خوب است، یعنی ما به آمریکایی ها می گوییم ما یک زمانی انقلابی بودیم، سر و صدا می کردیم، شعار می دادیم، ولی الان اینها دیگر تعطیل و ما می خواهیم تبدیل به کشور هماهنگ شویم، آیا اجازه می دهید؟ نظریه دیگر هم این است که می گویند نخیر ایران باید مقاومت کند، اقتصاد مقاومتی داشته باشد، چرا ما حتی اگر بخواهیم نمی توانیم پسر خوب باشیم؟ چرا آمریکایی ها حتی اگر ما حاضر بشویم هماهنگ شویم، لزوما از ما نمی پذیرند؟ چین انقلاب کرد و بعد دوباره پسر خوبی شد و با آمریکا دوست شد عده ای می گویند چرا ما مثل چین نمی شویم؟ این نظر دو تا مشکل دارد: ما مشکل لابی اسرائیل را داریم، اگر ایران و آمریکا بخواهند به هم نزدیک شوند به خاطر این استکه اسرائیل نمی گذارد، مشکل دوم این است که چین آن زمانی که با آمریکا به توافق رسید بمب اتم داشت، یعنی آمریکا چین را تهدید به حمله نظامی نمی کرد. آمریکا مدام ما را به حمله نظامی تهدید می کند، که مخالف منشور سازمان ملل است. این نظر، نظر کارشناسی نیست ما اگر بخواهیم هم نمی توانیم چین باشیم به دلایلی که عرض کردم. در ادامه سوالاتي توسط حاضرين در جلسه از ايشان پرسيده شد: *** اگر آمریکا به ایران حمله کند چه می شود؟ از وزیر دفاع آمریکا پرسیدند: اگر آمریکا به ایران حمله کند چه می شود؟ گفت: «ایرانی ها کشتی های ما را غرق می کنند» چون ایران می تواند از خودش دفاع کند. *** چرا توافقات نبايد دو مرحله ای باشد؟ آقا چند روز پیش در سخنانشان فرمودند: اینکه بعضی ها می گویند توافقات را دو مرحله ای انجام دهیم یعنی اول توافقات سیاسی انجام شود و بعد برویم سراغ جزئیات این به نفع کشور نیست، چرا؟ چون ما در کلیات که حرف اختلاف جدی وجود ندارد، کلیات این است که ایران حق غنی سازی دارد، طرف مقابل هم پذیرفته است که این حق را دارد منتها می گویند این غنی سازی اسباب بازی باشد، صنعتی نباشد، همین طوری سرگرمی باشد. بنابراین کلیاتش به خاطر مقاومت مردم ایران حل شده است، الان مسأله حل شده است، منتها مسأله این است که این غنی سازی به درد ما می خورد یا نه؟ به درد نیروگاه بوشهر می خورد یا نه؟ مشکل خاص همین جزئیات است، طرف مقابل می خواست کلک بزند می گفت: ما می آییم کلیات را توافق می کنیم، که راحت است بعد یک سری انتظارات داخل کشور انجام بشود،بعد در جزئیات گیر بدهیم، یعنی زمانی که ایران پرید در استخر سرش را زیر آب نگه می دارد، متأسفانه بعضی دوستان در امور خارجه نیز داشتند به همین مسیر می رفتند، که آقا جلوی این کار را گرفتند. مشکل ما این است که زمانی که به طرف مقابلمان امتیاز زیاد می دهیم، نتیجه ای که در ذهنش می آید این نیست که ایران امتیاز داد ما هم امتیاز بدهیم، نتیجه ای که در ذهنش ایجاد می شود این است که ایران امتیاز به ما داد به خاطر فشار ما، ما فشار را زیاد می کنیم تا کار تمام شود. این هم به خاطر تفاوت فرهنگی است. در فرهنگ آمریکایی خشونت زیاد است. مثلا ورزش های زورخانه ای ما با فوتبال آمریکایی مقایسه کنید. این تفاوت فرهنگی است. از این جهت شما نگاه کنید، ما می خواهیم کوتاه بیاییم ولی طرف مقابل می خواهد سوار شود. مشکل ایران و آمریکا این طوری است زمانی که ما زیاد امتیاز می دهیم با تفکر ایرانی داریم این کار را می کنیم، می گوییم مثلا آقای اوباما فرد باهوش و مؤدبی است، قدم می زنیم، می خندیم، تفکر تفکر ایرانی است، تفکر آمریکایی چیست؟ می خندد و می گوید بله فشارهای ما جواب داده، فشارها را بیشتر کنیم تا کار تمام شود، ما مشکلی با قدم زدن نداریم، منتها این پیام نباید در ذهن طرف مقابل ایجاد شود که ایران به خاطر فشارها عقب نشینی کرده است. انعطاف زیاد خوب نیست. در بحث هسته ای وقتی که با مردم صحبت می کنند کلی گویی می کنند، خوب مردم در ذهنشان سؤال هست، یک عده ای هم دسترسی به ماهواره دارند، اگر سوالاتشان را جواب نگیرند آنجا جواب می گیرند، از این جهت خیلی بهتر بود که صداقت دوستان در این حوزه ها بیشتر می بود، و واقعیت ها را راحتتر بگویند، یعنی زمانی که مردم دقیقا متوجه باشند که کار به چه صورت پیش رفته است زمانی هم که اگر به شکست منجر شود، می گویند اینها سعی خودشان را کردند ولی اگر همه اش گل و بلبلی صحبت کنند پس فردا توجیحش سخت تر می شود. *** زیرساخت برای جوانان براي ورود به اين عرصه چگونه آماده مي شود؟ مشکل ما این است که کارشناس آمریکا کم داریم، جوانان در این حوزه باید وارد شوند، یک مقدار باید زبانشان تقویت شود، کارشناس باید بتواند زبان را بخواند ما در این حوزه ضعف داریم، باید بدانیم که طراحی طرف مقابل چه چیزی است، این را که بفهمیم این نیاز به بستر مناسب و دقت دارد، دوستانی هم که در دولت هستند در حوزه کارشناسی مشکل پیدا می کنند. دانستن زبان و توجه به طراحی های دشمن خیلی مهم است. دولت قبل، بحث هسته ای اش دست آقای جلیلی بود، آقای جلیلی انسان بسیار شریفی است آدم توانمندی هم هست،منتها مشکل این بود که جواب نگرفتند دوستان، یعنی نتیجه ای که قابل ارائه باشد جواب نگرفتند و جواب نگرفتنشان را نیز نتوانستند برای مردم توجیه کنند، یعنی در انتخابات گذشته همه یک طرف بودند و آقای جلیلی یک طرف، همه بهش حمله می کردند، ایشان هم خوب نمی توانست دفاع کند از خودش، آدمهای خوب لزوما توانمندی در جواب دادن ندارند. منتها امتیازی که داشت این بود که به باد نداد همه چیزی را. این موفقیتش بود. نکته آقا همیشه یادتان باشد اگر این مذاکرات به نتیجه رسید خوب است، اگر هم به نتیجه نرسید، این هم برای برد است چون ما یک قشر جوانی داریم که این طور فکر می کنند که اگر ما برویم به آمریکا لبخند بزنیم همه چیز حل می شود الان آن قشر هم به این نتیجه رسیده است که اشتباه می کرده، چون دوستان رفتند، لبخند هم زدند، سعی هم کردند، راهپیمایی هم کردند، اتفاقی نیفتاد. این اجماع را ما داخل کشور نیاز داشتیم، یک عده بودند می گفتند چرا صحبت نمی کنید؟ اگر تا آخر هم مشکل حل نشود باز هم برای افکار عمومی داخل کشور خوب است، که بفهمند دعوای ایران و آمریکا تقصیر ما نبوده، ما سعی خودمان را کرده ایم، هیچ کس بیشتر از آقای روحانی و ظریف خواهان توافق نیستند منتها اگر آنها هم نتوانند بگیرند نشان دهنده این است که تقصیر از ما نیست. از طرف مقابل است این برای ما حُسن است. اگر تاریخ را مطالعه کنید، بعد از پایان جنگ تحمیلی همه دولت هایی که آمده اند همه شان دنبال کاهش تنش با آمریکا بوده اند، پنجاه درصد ما همیشه حل بوده است. کاری که حضرت آقا انجام دادند، آمدند فراتر از کانال های دیپلماتیک با مردم کشورهای مخاطب صحبت کردند، این را می گویند دیپلماسی عمومی، فعالیت هایی که یک کشور انجام می دهد برای تأثیرگذاری بر روی افکار عمومی کشورهای دیگر.
کد خبر: ۵۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۵

دوست عزیز آمریکا برای تو بزرگ است و چون ایمانتان ضعیف است شیطان را بزرگ می بینید! اگر ایمان در وجودتان بود اهل کفر و اهل باطل را صغیر و ریز می دیدید! فراموش کردی که آمریکا و غرب 54 تریلیون دلار بدهی دارد؟ فراموش کردی که تمدن غرب در حال فروپاشی هست؟ به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: حسن عباسی اظهار کرد: اینکه مردم بیش از پیش قانع می‌شوند که آمریکا قابل اعتماد نیست اساسی‌ترین منفعت تمدید مذاکرات هسته ای است. وی افزود: هزینه‌ای که نظام در یکسال گذشته برای تعلیق و راکد کردن فعالیت‌های هسته‌ای پرداخته سبب شده است مردم درک کنند که طرف مقابل مذاکره یعنی اتحادیه اروپا، آمریکا و دول مستکبر قابل اعتماد نیستند. رئیس مرکز دکترینال جمهوری اسلامی ایران بیان کرد:‌ در یک حکومت مردمی، سرمایه اصلی آن اعتماد مردم است و خوشبختانه مردم ما در یکسال گذشته متوجه شدند که در این مذاکرات آمریکایی‌ها حاضر نیستند از موضع برابر مذاکرات را پیش ببرند. عباسی با بیان اینکه آمریکا می‌خواهد تعامل و مذاکرات را به نفع خود و براساس قاعده برد ـ باخت مصادره کند گفت: آمریکایی‌ها ارزشی برای قاعده برد‌ـ برد در مذاکرات قائل نیستند و در طول یکسال گذشته سازوکار مذاکرات به نحوی پیش رفت که غیرقابل اعتماد بودن آمریکا برای مردم روشن شد. وی بیان کرد: آن تبی که در سال گذشته و در بین مردم وجود داشت که با مذاکره، مشکلات اقتصادی برطرف می‌شود، اکنون به طور کامل خنثی شده و در هفت ماه آینده نیز نظام در تثبیت این باور در جامعه که آمریکا و غرب قابل اعتماد نیستند به نتایج جدی‌تری می‌رسد. رئیس اندیشکده یقین با اشاره به اینکه به طور قطع دستاورد اعتماد میان مردم و نظام در راستای اطمینان‌سازی از اینکه غرب قابل اعتماد نیست یک دستاورد بزرگ محسوب می‌شود بیان کرد: تعلیق توان هسته‌ای برای مدتی به این می‌ارزید که مردم در همین راستا اقناع شوند. غرب در مذاکرات هسته‌ای به‌دنبال عملیات تاخیری است این تحلیلگر مسائل سیاسی به تاثیرات مذاکره برای طرف غربی اشاره و بیان کرد: غرب در مذاکرات هسته‌ای در حال انجام یک عملیات تاخیری با جمهوری اسلامی ایران است. عباسی افزود: نیت غرب آن است که نیروگاه جوش هسته‌ای فرانسه که کنسرسیومی است متشکل از دولت‌های هندی، آمریکایی، انگلیسی، کانادایی و غیره که نخستین نمونه از این جنس نیروگاه‌ها است افتتاح شده و از آن به بعد اعلام کنند که نیروگاه‌های اتمی غیرمدل جوش هسته‌ای آلوده کننده محیط زیست هستند و هر کشوری که به باشگاه تکنولوژی جوش هسته‌ای پیوسته باشد به عنوان یک کشور هسته‌ای تلقی و سایر کشورها از این جرگه خارج می‌شوند.  وی با اشاره به اینکه جک استراو در پاییز سال 1384 در مصاحبه با بی‌بی‌سی فارسی از شکست مذاکرات در دولت اصلاحات ابراز تاسف کرد زیرا در طول آن دوره از مذاکرات طرف مذاکره ایران وعده تعلیق 10 ساله تاسیسات هسته‌ای را داده بود گفت: خبرنگار بی‌بی‌سی از استراو این سوال را می‌پرسد که بعد از این مدت قرار است چه اتفاقی روی دهد که وی اظهار می‌کند پس از آن 10 سال می‌گفتیم که چه اتفاقی رخ خواهد داد.  رئیس اندیشکده یقین افزود: الان آن 10 سالی که جک استراو مدنظر داشت فرا رسیده و اینکه می‌بینیم مذاکرات هر بار برای چند ماه تمدید می‌شود به سبب آن است که کشور ما را از جرگه کشورهای دارای تکنولوژی اتمی از نوع جوش هسته‌ای دور کنند و پس از آن اعلام نمایند که مدلی که شما به آن رسیده‌اید یک مدل قدیمی است و از این به بعد هر کشوری که تکنولوژی جوش هسته‌ای ندارد جزو کشورهای باشگاه هسته‌ای نیست. زیاده‌خواهی‌های غرب «حد یقف» ندارد رئیس مرکز دکترینال جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این سوال که تحلیل شما نسبت به اینکه خود آمریکایی‌ها نیز به حصول نتیجه در مذاکرات احتیاج دارند چیست گفت: باید در پاسخ به این سوال به سوالی دیگری پاسخ داد که آمریکایی‌ها با چه نیتی قصد انجام این کار را دارند؟ وی افزود: نیت آمریکا آن است که جمهوری اسلامی ایران را پله پله تا اضمحلال جلو ببرد و اعلام کرده بحث امروز در زمینه هسته‌ای است و در گام‌های بعدی موضوعات موشک‌های بالستیک، حمایت ایران از تروریسم و حقوق بشر را مطرح می‌کند و براین اساس انتظارات آمریکا «حد یقف» ندارد. وی گفت: رهبر معظم انقلاب فرمودند زیاده‌خواهی‌های غربی‌ها «حد یقف» ندارد و براین اساس نمی‌توان این نتیجه را گرفت که آمریکا به مذاکرات نیاز دارد تا قاعده برد ـ برد محقق شود؛ بلکه آمریکا به مذاکره احتیاج دارد برای اینکه جمهوری اسلامی ایران را به زانو در آورده و این مسئله به‌طور قطع به نتیجه نمی‌رسد. تفاهم سیاسی، یک موضوع تبلیغی است عباسی در تبیین اصطلاح تفاهم سیاسی که در مذاکرات اخیر مطرح شد گفت: تفاهم سیاسی نکته‌ای بود که بخشی از آن یعنی به رسمیت شناختن ایران هسته‌ای مطرح شد و البته این موارد بازی کردن با الفاظ است. این تحلیلگر مسائل سیاسی تصریح کرد: توافق سیاسی دارای ارزش حقوقی نیست و با توجه به اینکه ما در مورد سه گزاره سازوکار دیپلماسی از حیث مناسبات، تعاملات فنی و تعاملات حقوقی صحبت می‌کنیم؛ تفاهم سیاسی هیچ جایی در حوزه فنی و حقوقی ندارد و فاقد ارزش است و بیشتر یک موضوع تبلیغی و پروپاگاندایی است. اقتصاد مقاومتی راه حل برطرف شدن مشکلات اقتصادی است رئیس مرکز دکترینال جمهوری اسلامی ایران با اشاره بیانات اخیر مقام معظم رهبری در مورد اقتصاد مقاومتی در جمع نمایندگان اقشار بسیج گفت: بارها تاکید کرده‌ایم که باید امید خود را به بیرون از مرزها ناامید کنیم و به این باور برسیم که می‌توان با تکیه بر قوای داخل مشکلات اقتصادی را برطرف کرد که براین اساس می‌بایست اقتصاد مقاومتی، یعنی مقاوم‌سازی اقتصاد را جدی گرفت. عباسی افزود: شاید در یکسال گذشته لازم بود تا افکار عمومی کشور فضای مناسبات و تعاملات با غرب را درک کنند و مردم به این نتیجه برسند که آبی برای حیات زندگی مردم از رابطه با غرب گرم نمی‌شود. وی با اشاره به اینکه در طول یکساله گذشته شاهد بودیم که غربی‌ها با وجود آزادسازی 4.2میلیارد دلار از دارایی‌ها ایران، بنیاد علوی را به ارزش 6میلیارد دلار مصادره کردند گفت: این اقدامات طرف غربی مذاکره یعنی آنکه آنها طوری عمل نخواهند کرد که چیزی به جمهوری اسلامی ایران برسد و چون قابل اعتماد نیستند مردم در راستای تحقق اقتصاد مقاومتی تلاش بیشتری می‌کنند. رئیس اندیشکده یقین افزود: باید این باور که اقتصاد مقاومتی راه‌حل برون رفت مشکلات کشور است میان سه گروه، مردم در راستای کاربردی کردن آن، نخبگان دانشگاهی اقتصاد که بپذیرند اقتصاد لیبرالی شکست خورده و مدل مناسبی برای دردهای اقتصادی نیست و گروه سوم مدیران اقتصادی کشور که در بین اقتصاد لیبرالی و اقتصاد مقاومتی در حیرت هستند شکل بگیرد. وی عنوان کرد: ادیبان این جریان امروز می گوید اقتدار ملی در موشک نیست، پس تو پوشک هست؟ مگر قرار نشد به کد خدا لبخند بزنید؟ مگر قرار نشد بگویید که هولوکاستی نبوده است؟ مگر قرار نشد خیلی از مسائل دیگر را کنار بگذارید؟ پس نتیجه این ها چی شد؟ نتیجه لبخند زدن به شیطان بزرگ چه بود عباسی اظهار داشت: تحریم ها که با وجود این همه عقب نشینی برداشته نشد و حتی یک تحریم جدید را شروع کردند آن هم این است که قیمت نفت را زیر 50 دلار کشاندند؛ اگر آن ها بر اساس توافق نامه ژنو 4.2 میلیارد دلار از دارای خودمان را به صورت قطعه قطعه دادند به جای آن ساختمان بنیاد علوی را به ارزش ش میلیارد دلار مصادره کردند. رئیس اندیشکده یقین عنوان کرد:‌ بالاخره لبخند زدن، نفی هولوکاست و خیلی چیز های دیگر چه نتایجی داشت و طرف مقابل چقدر به نفع ما جلو آمد؟ اما چی شد و چرا ما سعی می کنیم که این را در بین مردم جا بیندازیم که نظام سلطه هیچ مشکلی ندارد؟ چرا برای مردم می گوییم تمام مشکلات جامعه ما به خاطر تحریم، استقلال طلبی و روحیه انقلابی است؟ چرا به مردم آدرس غلط می‌دهید که مردم چون شما مقاومت کردید، این بلاها را باید تحمل کنید؟ چرا به مردم نمی گویید اقتصاد غرب فروپاشیده است؟  وی تصریح کرد:‌ چرا بنیه مقاومت را در ملت ضعیف می دانید؟ چرا خودتان، خودتان را قبول ندارید این را به جامعه تسری می دهید؟ اگر در طول 8 سال گذشته در 114 روز راکت هایی که فرزندان این ملت ساختند و توسط لبنانی ها و ‌فلسطینی ها توانست دولت افسانه ای اسرائیل را به شکست بکشاند و دیدید که اگر جوانان این مرز و بوم نبودند امروز در سوریه چه وضعیتی بود؟ شما که دید اگر امروز ما در عراق نبودیم چه بر سر عراق می آمد؟ چون ایمانتان ضعیف است آمریکا را بزرگ می بینید؟  عباسی تاکید کرد: اینکه می گویید مقاومت را کنار بگذاریم برویم به شیطان لبخند بزنیم، بدانید هر چه قدر به شیطان لبخند بزنید شیطان بیشتر به شما فشار می آورد و این قاعده خلقت و نفس عمل شیطان است؛ بنابراین یک مانع جدی برای ذوب نظام اسلامی در نظام سلطه وجود دارد که آن هم چیزی جز ساختار اصلی شاکله نظام نیست و آن هم مسئله ولایت فقیه است.  رئیس مرکز دکترینال جمهوری اسلامی ایران افزود: دوست عزیز آمریکا برای تو بزرگ است و چون ایمانتان ضعیف است شیطان را بزرگ می بینید! اگر ایمان در وجودتان بود اهل کفر و اهل باطل را صغیر و ریز می دیدید! فراموش کردی که آمریکا و غرب 54 تریلیون دلار بدهی دارد؟ فراموش کردی که تمدن غرب در حال فروپاشی هست؟  وی خاطرنشان کرد: آمریکا که امروز می گویند اگر با او مذاکره کنیم مشکل ما حل می شود، خودش امروز در وضعیت قرمز قرار دارد!برزیل،‌کل اروپا،‌چین، ژاپن، کره جنوبی، استرالیا و حتی هند در وضعیت قرمز هستند؛ چرا این حقیقت را به مردم نمی گویید؟؟چرا نمی گویید که اقتصاد جهان فرو پاشیده و مشکل اقتصاد ما تحریم نیست بالکه سومدیریت هست؟ مشکل اقتصادی ما به خاطر پیاده شدن روش های لیبرالی در اقتصاد مملکت است که همین اصلاح طلبان در کشور پیاده کردند.  عباسی گفت: جریان که به نام اصلاح طلب،‌ خلق مجاهدین انقلاب اسلامی، کارگزاران و مشارکت در نظام شکل گرفتند هیچ نیتی جز برگرداندن کشور به سال های قبل از انقلاب نداشتند و بگویند ما اشتباه کردیم انقلاب کردیم و آمریکا ببخشید تو و اسرائیل بیایید سفارت خانه را در این کشور باز کنید. البته ذهی خیال باطل!   منبع: لرستان خبر
کد خبر: ۵۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۱

وزیر بهداشت گفت که اگر درمان بیمار تمام نشده و فرد برای ادامه درمان و مشاهده عکس و آزمایش مراجعه می‌کند، نباید دوباره حق ویزیت بپردازد
کد خبر: ۵۲۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۶

مردم زمانی‌ که احساس کردند به ارزش‌های دینی و اعتقادی‌شان توهین شده و بیگانگان خیال دخالت در حوزه‌های اخلاقی و اعتقادی آنان را دارند به حرکت در آمده، با حضور و اجتماع‌شان به بیگانگان پاسخ درخوری دادند
کد خبر: ۵۲۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۲

داریوش سجادی در وبلاگ خود نوشت: باور به اینکه تحریم ناشی از تقصیر دولت سابق بود اگر به انگیزه عوام‌فریبی نباشد قطعا ناشی از خود‌فریبی است. آنها که معتقد بودند تحریم‌ها ناشی از مواضع تند احمدی‌نژاد است، به این باور بودند که ادبیات فاخر و دیپلماسی لبخند و بلند کردن تابلوی «من آمده‌ام که ناز بنیاد کنم!» نافی تحریم‌هاست! باوری که اینک ایشان را موظف کرده تا پاسخگوی این پرسش باشند؛ چرا در دور جدید مذاکرات علی‌رغم سیاست تعاملی و اتخاذ گویش ادیب‌الممالکی تحریم‌ها کماکان و محکم پابرجاست!؟ باورمندان به رویکرد « لبخند درمانی» در دیپلماسی خارجی ایران، غافلانه یا عامدانه بی‌التفات به این واقعیت مانده‌اند که مشکل آمریکا و تالی‌تلو آن برای ایران قبل از گویش متخذه دولتمردان ایرانی، گفتمان ساختار‌شکنانه ایران انقلابی در سامعه و سامانه و سیطره و ساختار غرب بنیاد و جهانشمولی است که تمامیت آن سیطره طی ۳ دهه گذشته توسط این گفتمان نوظهور به چالش کشیده شده.سجادی می‌افزاید: تحریم‌های اقتصادی ایران، میوه منحوس «شجره فتنه» در زمین حاصلخیز شهر آشوبی ۸۸ بود. فرآیندی که پاسی طلایی برای کوبیدن آبشار تخریبگرانه آمریکا در زمین منافع ملی ایران را فراهم کرد.   منبع/http://www.dolatebahar.com/view/24365/
کد خبر: ۵۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۸

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو است. باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند.  امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه، روح بلندی وجود دارد، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند، واسطه فیض زمین و آسمان، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه.ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر، داستان این حکایت است: نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود. چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.    هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود. در همین بین، ناگهان چشمم به میرزا حبیب، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟!  چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! ... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »كشيكچي کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم. به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!» میرزا حبیب، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: «قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: «بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:  « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است  احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.   شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم. در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: «چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: «اگر سببی غیر از این دارد بگو.» چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم. در این هنگام دیدم، حضرتش فردی بنام «هالو» را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.   حضرت رو به او نموده فرمودند: «اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای.»   من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم. هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.    مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج،  در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: «از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین، ناگاه هالو، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن، نزد من آمد و آهسته گفت: «آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم.» آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم، نه دیرتر و نه زودتر.  تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم.» میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:  «وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود. در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: «سیدی و مولای! خوش آمدید، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: «هالو! او که بود؟» چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: «وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!!.... او سرور و مولایم، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....» آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: «از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »   با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم، با جناب هالو، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود، غرق بوسه خویش کردم.   چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا، وجودم را روشن سازد.   مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت، در حالی که با صدای بلند می گفت: «ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید!... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست. صبح فردای آن روز، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: «می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم. در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است، با صدایی لرزان و گریان، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد، محل دفن جناب هالو گردید. موج زیادی از جمعیت، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید. مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان، برخاست و رو به جمعیت فرمود: «مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم، هنگامی که مُردم، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.» اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد. در پایان نکته ای باید خاطرنشان كرد که دسترسی ما به منابع محدود بوده و درباره دیگر شرح حالات این والامقام اطلاع خاصی در دست نمی باشد، لذا اگر افرادی هستند که جزییات بیشتری از سیر و سلوک این بزرگوار می دانند، مطالب و مستندات خود را به اين ايميل ارسال فرمايند: info@rooyeshnews.com
کد خبر: ۵۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : صدای کفش‌هایش توی سالن می‌پیچد. یک جفت گیوه سفید که به خاطر بارانی که از صبح یک ریز می‌بارد خیس و کمی هم گلی شده. آهسته و مرتب قدم برمی‌دارد. وقت قدم برداشتن جوری به عصایش تکیه می‌دهد که انگار نه انگار روزگاری جوان بوده و برای رسیدن به زمین کشاورزی کل مسیر روستا را سرخوش و با پای پیاده طی می‌کرده. وارد کلاس می‌شود، روی نزدیک‌ترین صندلی می‌نشیند. صدای پچ پچ بچه‌ها توجهش را جلب می‌کند. به چهره‌های معصومشان نگاهی می‌اندازد و لبخند محوی برلبانش می‌نشیند. لبخند ی پر از حسرت. حسرت روزهایی که دیگر بازنمی‌گردند... پیرمرد فارسی نمی‌داند. یکی از معلمان آذری زبان کنارش می‌نشیند و از او می‌خواهد داستانش را تعریف کند. داستانی که سال‌های سال در کتاب فارسی سوم دبستان جا خوش کرده بود و برای بسیاری از کودکانی امروز خودشان پدرو مادر شده‌اند، فداکاری را معنا می‌کرد. بله! جوانی که 54 سال پیش با از خودگذشتگی جان صدها نفر را از مرگ حتمی نجات داد، امروز در هشتاد و چهارمین پاییز زندگی‌اش کنار دانش‌آموزان دبستان قرآنی امام حسن مجتبی(ع) کرج نشسته تا یک بار دیگر داستانش را تعریف کند. داستان شبی که در آن با آتش‌زدن کت خود مانع از برخورد قطار با توده سنگی که از کوه فروریخته بود، شد و فرصت زندگی دوباره را به صدها نفر هدیه کرد. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه البرز، « ازبرعلی حاجوی» که به نام «ریزعلی خواجوی» شهرت یافته است نام‌آشنای همه ایرانیان است. فداکاری که در یک شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و برغم کتک خوردن، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌کند. ریزعلی در توضیح داستان آن شب می‌گوید: این قصه به حدود 50 سال پیش و زمانی که حدود 31 ساله بودم بازمی‌گردد؛ یادم می آید اواخر پاییز بود که یک شب باجناغم میهمان من شده بود؛ ساعت هشت شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندانشان به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود هفت کیلومتری منزلمان برسانم. وی ادامه می‌دهد: هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دوتونل به خاطر ریزش کوه مسدود شده است. با دیدن این صحنه ابتدا به این فکر کردم که اگر بخواهم کاری انجام دهم بدون شک برایم دردسرساز می‌شود و با تصور سئوال پیچ شدن توسط ماموران قطار به سمت منزل قدم برداشتم. هنوز چند قدمی از ایستگاه دور نشده بودم که یادم آمد قطاری که به سمت توده سنگ پیش می‌آید پر از مسافر است! پیرمرد اضافه می‌کند: با تصور چهره برخی از مسافرانی که در قطار مرگ آرام و بی‌خبر نشسته بودند، راه خود را به سمت ایستگاه تغییر دادم و با خودم گفتم «هر چه بادا باد». قهرمان کتاب فارسی سوم دبستان ما می‌گوید: با توجه به این که قطار چند دقیقه‌ای می‌شد که از ایستگاه حرکت کرده بود، برای این که بتوانم جلوی حرکت آن را بگیرم، چاره‌ای جز آتش‌ زدن کتم پیدا نکردم. بنابراین کتم را بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار حرکت می‌کردم و به راننده علامت می‌دادم. خواجوی گفت: وقتی دیدم که راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شکاری که همراهم بود یکی دو گلوله شلیک کردم که با صدای شلیک گلوله راننده متوجه شد و قطار را کم‌ کم متوقف کرد. قهرمان فداکار داستان درحالی‌که چشم‌های خیسش را با دستمال پاک می‌کند می‌گوید: با توقف قطار همه مأموران و مسافران با تصور این که من دزد هستم و یا قصد مردم آزاری دارم از قطار بیرون ریختند مرا تا جایی که می توانستند کتک زدند ولی بعد از آن‌که جریان را برایشان توضیح دادم به شدت به شعف آمده بودند و به هر شکلی که می توانستند از من تشکر کردند. وی ادامه داد: حالا بیش از نیم قرن از آن اتفاق می‌گذرد و من هر روز با خودم فکر می‌کنم که اگر آن شب باجناقم قصد سفر به تهران را نمی‌کرد و من توده‌های سنگ ریخته شده بر روی ریل قطار را نمی‌دیدم چند خانواده داغدار می‌شدند؟؟ خواجوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با گلایه از دو اشتباهی که در انتشار داستان وی در کتاب فارسی سوم دبستان رخ داده بود می‌گوید: در آن داستان اسم من «ریزعلی خواجوی» قید شده بود در حالی که اسم واقعی من « ازبرعلی حاجوی» است، دوم این‌که در آن کتاب نوشته شده بود که من پیراهنم را برای نجات جان مسافران در آورده و به آتش می‌کشم، این درحالی است که آن شب من پیراهن به تن داشتم و با بستن کتم بر روی چوب مشعل ساختم و جلوی حرکت قطار را گرفتم. حذف کامل داستان دهقان فداکار از کتاب‌های درسی یکی دیگر از گلایه‌ها خواجوی است و با ناراحتی درباره‌اش توضیح می‌دهد: من نمی‌دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب‌های درسی حذف شده است؛ مسوولان به جای آنکه حمایت کنند بخش‌های زیادی از آن ماجرا را از کتب درسی برداشته‌اند و تنها به بخش کوچکی از آن در داستان فداکاران اشاره کرده‌اند. وی در پاسخ به این سئوال که اکنون کجا زندگی می‌کند و منبع درآمدش از کجاست می‌گوید: من و خانواده‌ام چندین سال پیش از روستای «قالاچق» که از توابع شهرستان میانه است به کرج نقل مکان کردیم و از آن زمان تاکنون در منطقه حصارک کرج زندگی می‌کنیم و در خصوص منبع درآمدم نیز باید بگویم من 15 سال پیش به استخدام راه آهن درآمدم و درحال حاضر حقوق بگیر دولتم! وی ادامه داد: هرچند زندگی برای من و همسرم در فضای یک زیرزمین بسیار دشوار است ولی چون خدا این را برایمان مقدرکرده شاکریم و گلایه‌ای نداریم. قهرمان دیروز اضافه می‌کند: خدا به من 43 نوه و 32 نتیجه داده که هرکدام اگر ماهی یک بار هم به منزلم بیایند مسلماً حقوق 600 هزار تومانی راه آهن حتی جوابگوی میوه و چای آنها هم نمی‌شود. از او می‌پرسم اگر دوباره چنین اتقاقی بیفتد حاضر هستی برای نجات جان دیگران زندگی خودت را به خطر بیاندازی؟ ریزعلی قاطع جواب می‌دهد اتفاق آن شب خداوند به من نظر داشت؛ چراکه منی که اصلاً اهل سیگار نبودم شب آن حادثه به طور اتفاقی کبریت در جیب داشتم تا وسیله‌ای شود برای نجات جان مسافران قطار. تمام زندگی امتحان الهی است و من تلاش می‌کنم از این امتحانات سربلند بیرون بیایم. ریزعلی درجواب این سوال که آن شب که می‌خواستی جان مسافران را نجات دهی آیا به شهرت و محبوبیت بعد از اتفاق فکر کردی جواب می‌دهد: به هیچ وجه، اتفاقاً از این می‌ترسیدم که کارکنان راه آهن واکنش بدی نشان دهند و فکر این که ممکن است روزی اسمم در کتاب‌های درسی جای بگیرد و همه مرا بشناسند حتی به ذهنم هم خطور نکرد. دهقان فداکار در پاسخ به این سوال که فداکارترین فردی که در زندگیت می‌شناسی چه کسی است نیز می‌گوید: حسین فهمیده فداکارترین فردی است که می‌شناسم چون علی‌رغم سن کم‌اش آگاهانه و از روی انتخاب از جان خود گذشت و با رفتن به زیر تانک دشمن جان همرزمان خود را نجات داد. وی در پایان به معلمان و کسانی که وظیفه پرورش دانش‌ آموزان را به عهده دارند نیز توصیه کرد: با تمام توان برای تربیت مناسب دانش‌ آموزان تلاش کنند؛ چراکه آینده مملکت اسلامی به دست آنها است. داستان‌های زیادی در کتاب‌های فارسی بود که شاید تا سال‌ها از ذهن کسانی که با آنها سر و کار داشتند بیرون نرود؛ داستان‌هایی که نمی‌توان آنها را فراموش کرد و به راحتی پذیرفت که دیگر بنا نیست بچه‌ها آنها را بخوانند و یک سال تمام با هر کلمه‌شان زندگی کنند. انگار قرار است خاطرات و نوستالژی‌های مشترک نسل‌ها از بین برود و آنها که «دهقان فداکار» می‌خواندند، همچون خود «ازبرعلی » کم‌کم نسلشان منقرض و داستان‌های نوستالژیک دوران تحصیلشان به اعماق تاریخ سپرده شود. با تمام این نامهربانی‌ها باید خوشحال باشیم که هرچند که داستان کامل دهقان فداکار ایرانی دیگر از کتاب فارسی حذف شده، اما ریزعلی خواجوی همچنان زنده است و هر چند وقت یک‌بار داستان آن شب فراموش نشدنی را برای رسانه‌ها تعریف می‌کند. گزارش از: المیرا اگیر خبرنگار ایسنای منطقه البرز
کد خبر: ۴۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۵

به جرات می‌توان گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی». سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران به ویژه دوران بعد از دفاع مقدس، می‌توان مشاهده کرد که نظامیان باوجود مشهور بودن، چندان محبوبیتی حداقل در انتخابات‌های ریاست جمهوری نداشته‌اند. مردم همیشه به این افراد به چشم انسان‌های غیرمنعطف و سخت نگاه می‌کنند و همین باعث می‌شود که به آنها احترام بگذارند اما شاید کمتر محبوب باشند. در این میان اما در کنار تمام محبوب‌های ایران چه در دنیای هنر، چه در دنیای ورزش و چه در هر دنیای دیگری که فکرش را می‌کنید، یک نظامی در صدر قرار گرفته است و همچون ستاره‌ای بی بدیل می‌درخشد. بدون شک « نام سردار قاسم سلیمانی» به عنوان یکی از محبوب ترین چهره‌های میان ایرانیان شناخته می‌شود. ایرانی‌های که در سال‌ها دور و در افسانه‌های کهن پارسی با قهرمانانی روبرو بودند که به جنگ دیوها و پلیدی‌ها می‌رفتند و نقل داستان‌هایشان لالایی مادران برای بچه‌ها بود، این روزها با یک افسانه زنده، زندگی می‌کنند و نام سردار سلیمانی را در کنار نام رستم قرار داده‌اند و او را ستایش می‌کنند. در دنیایی که ایران در مرزهای شرقی و غربیش، درگیر تهدید‌های بزرگی همچون القاعده و داعش است، نام قاسم سلیمانی به تمام مردم ایران آرامش خاصی می‌بخشد. دیدن تصویر او در میدان‌های نبرد با داعش، روایت‌های رسانه‌های غربی از ژنرال ایرانی و ... برای مردم غروری است وصف ناپذیر. سردار برای ما ایرانی‌ها تبدیل به قهرمان ملی شده است. مردم لبخند هایش، سرپایین انداختن‌هایش، لباس نظامی پوشیدنش را دوست دارند، چون او با تمام این رفتارها غرور ملی را زنده می‌کند. وقتی هواپیماهای آمریکایی، ارتش بزرگ عراق، نیروهای ویژه در مقابله با داعش عاجز مانده‌اند، خبر از فتحی بزرگ در مقابل داعش به گوش می‌رسد و بعد عکس از حضور ژنرال در میانه میدان و لبخند کنار سربازانش. مردم این حضور همه جانبه او را دوست دارند، درست زمانی که می‌گویند در میانه درگیری‌هاست، در مراسم عزاداری حضور پیدا می‌کند با همان چهره با نفوذ و درست زمانی که فکر می‌کنند او در ایران است، می‌بینیم که عملیاتی بزرگ را علیه داعش برنامه ریزی و اجرا کرده است. بسیاری از نوجوانان و جوانان داستان‌های هشت سال دفاع مقدس را شنیده‌اند و برای آنها داشتن فرماندهی که می‌تواند یاد آن فرماندهان دفاع مقدس را زنده کند بسیار جذاب و شیرین است. در روزهایی که سیاستمداران با تمام ترفندها، با تمام شیوایی کلام و با تمام وعده‌های ریز و درشتشان سعی می‌کند نظر مردم را به خود جلب کنند و محبوبیتی میان آنها بدست آورند، حاج قاسم سلیمانی بدون هیچ کلامی تبدیل به قهرمان ملی مردم ایران می‌شود. این نشان می‌دهد که مردم عاشق کسانی که خوب حرف می‌زنند نمی‌شوند بلکه کسانی را دوست دارند که عمل می‌کنند و می‌شود به واسطه فعالیت‌هایشان با غرور گفت، که این سردار که خاورمیانه زیر چکمه‌های اوست یک ایرانی است. فضای مجازی که بسیاری سعی می‌کنند با تیغ تکفیر از روی آن بگذرند، پر است از کامنت‌ها و صفحه‌هایی که برای قاسم سلیمانی ایجاد شده است. جوانی که شاید هیچ وابستگی به جمهوی اسلامی نداشته باشد، سردار سلیمانی را دوست دارد چون او را به یاد افسانه‌هایی می‌اندازد که در کتاب‌های مدرسه آنها را خوانده است. یاد جنگ اسفندیار با دیو هفت سر. مردم وقتی می‌شنوند که رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا مبهوت او هستند به خود می‌بالند. صادق خرازی، سفیر سابق ایران در فرانسه در مورد نظر رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا در مورد« حاج قاسم» می‌گوید: «او همان كسي است كه اوباما ريس جمهور ايالات متحده درباره او به العبادي نخست وزير جديد عراق گفته است:" او دشمن من است ولي من براي او احترام ويژه اي قايل هستم".یااینکه جان کری وزیرخارجه امریکا به دکتر جواد ظریف وزیرامورخارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبارهم شده مایل است او را ببیند.» امروز وقتی رسانه‌های خارجی را ورق بزنی و به منطقه خاورمیانه برسی دو نام می‌بینی؛ یکی داعش و دیگری ژنرال قاسم سلیمانی. یکی که تمام قد نماد پلیدی است و دیگری با تمام وجود نماد آزادی و روشنایی است. بسیاری از مردم جهان به ویژه در خاورمیانه فرمانده کل نیروهایی را که در مقابل داعش ایستاده‌اند چه در عراق و چه در سوریه یک نام می‌دانند و آنهم « سردار قاسم سلیمانی است.» یک روزنامه انگلیسی در وصف سردار می‌نویسد:« سردار سلیمانی 57 ساله، که اخیرا در فهرست سیاه دولت آمریکا قرار گرفت، به عنوان «قهرمان ملی» در ایران شناخته می‌شود و رسانه‌های این کشور نیز تصاویر وی را که از میدان نبرد در عراق گرفته شده است ، نمایش می‌‌دهند.» خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز می‌نویسد: «یکی از مقامات نظامی عراق که خواسته نامش فاش نشود، در توصیف شخصیت سردار قاسم سلیمانی وی را شخصی شجاع و بی‌باک خوانده است که حتی در زمان حضور در خطوط مقدم نیز از جلیقه ضدگلوله استفاده نمی‌کند.» درنهایت خبرگزاری آمریکایی بلومبرگ در واکنش به لبخند های ژنرال ایران در عراق می‌نویسد: «در تصاویری که از سلیمانی در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر شده است، سلیمانی موهای جوگندمی و محاسن دارد و اغلب در نگاه به دوربین لبخند می زند، همانند یک توریستی که در تعطیلات است و هیچ نگرانی از بابت کلاشینکفی که همراهانش در دست دارند نیز ندارد. در ایران، همه او را به عنوان ناجی بشار اسد در مقابل نیروهای شورشی می‌دانند. نام و شهرت فعلی سردار سلیمانی نشان می‌دهد که او مردی کاریزماتیک است که از حضور در جبهه‌ها و فرماندهی جنگ‌ها ترسی ندارد. بسیاری از ایرانیان شاید قاسم سلیمانی را در گذشته نمی‌شناختند، اما با اتفاقات اخیر، محبوبیت او روز به روز در میان ایرانیان در حال افزایش است.» فارغ از هرگرایش سیاسی و مذهبی، سردار امروز فاتح قلب‌های ایرانیان است و قهرمان لالایی مادران برای بچه‌ها. حتی می‌شود به جرات می‌توان  گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی».   نامه
کد خبر: ۴۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۴

علي دايي با انتشار متني اعلام کرد که از محمد مايلي کهن گذشت کرده است.به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : علي دايي با انتشار نامه اي اعلام کرد از حق خودش گذشته و مايلي کهن را مي بخشد.متن اين نامه را در زير بخوانيد:به نام آن که اگر حکم کند همه محکوميمخداوند نبخشد بنده‌اي را که از سختي و گرفتاري ديگران خشنود باشد.آنچه در روزهاي اخير رقم خورد محصول اتفاقات و رفتار و گفتارهايي بود که مدتها تکرار مي شد و من را در جايگاه مجرم مي نشاندند و هر آنچه بر زبانشان مي آمد نثار من و خانواده ام مي کردند بي آنکه دليل خصومت شان را بدانم. مرا مغرور مي خواندند بي آنکه کسي از آنها بپرسد ولو اگر علي دايي مغرور باشد چه ارتباطي به شما دارد؟در روزهايي که بدترين نسبت ها را به من و خانواده ام مي دادند و همه سکوت کرده بودند چه مي شد کرد جز اينکه دست به دامان قانون شوم؟قانوني که قبلا هم راي خود را در اين باره صادر کرده و من از حقم گذشته بودم.اين بار روند پرونده به سمتي منتهي شد که مجازات فرد مقصر فقط مجازات خود او نبود.رفتن به حبس يک نفر، خيلي ها و به خصوص خانواده اش را مکدر مي کند و قسم مي خورم بارها و بارها به اين مسائل فکر کردم اما وقتي متولي امامزاده حرمت امامزاده نگه ندارد و کسي که قانون او را محکوم کرده از کرده اش پشيمان نيست تکليف طرف مقابل چه بايد باشد؟طي روزهاي اخير بزرگان بسياري با من تماس گرفتند و البته همه دوستان به تنها سئوال من پاسخ قانع کننده ندادند.پرسيدم به خانواده شما توهين شود چه مي کنيد و هيچکدام نتواستند خودشان را جاي من قرار دهند.امروز اما نه به اصرار کسي که پس از مشورت با خانواده ام تصميم گرفتم از آنچه قانون حق من دانسته بگذرم زيرا راضي نيستم حتي لحظه اي غصه نوه اي را ببينم که چشم انتظار پدربزرگش است .مني که در دفاع از حيثيت خانواده ام پا به دادگاه گذاشته ام امروز براي رفع تکدر خانواده اي که در ماجراي ما هيچ قصوري نداشته اما عضوي از خود را گرفتار مي بيند از حقم گذشتم و اميدوارم خداوند از گناهان همه ما بگذرد.نظر آنهايي که طي روزهاي اخير چه در تماس مستقيم با من و چه در جرايد در اين باره اظهاراتي داشتند قطعا محترم است هر چند به نظر مي رسد فضايي براي برخي موج سواران هميشگي فراهم شده بود تا موج سواري کنند.کساني که جهل به موضوع دارند يا خود را به جهالت زده اند و خداوند متعال در سوره فرقان فرموده اند إِذَا خَـاطَـبَـهُـمُ الْـجـَاهِـلُـونَ قَـالُـوا سَـلَـامًـا بندگان خداى رحمان کسانى ‏اند که هنگامي که جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مي‏گويند.قاعده شاگرد استادي را من بهتر از خيلي از آنها بلدم و کاش قاعده استاد شاگردي هم در جامعه ما رعايت شود تا هيچگاه ماجراهايي اينگونه رقم نخورد.به اميد آن که روزي برسد که مرور خاطره هايمان گل لبخند را بر لبان بنشاند نه اينکه در فضايي پر از کينه و عداوت ، سعي کنيم براي رسيدن به منافع خود ، روزهاي خوبمان را هم فراموش کنيم. وَ لا تَـستَـوِى الحَْـسـنَـةُ وَ لا السـيِّئـَـةُ ادْفَـعْ بِـالَّتـى هِـىَ أَحْـسنُ. هرگز نيکى و بدى يکسان نيست ، بدى را با نيکى دفع کن.(سوره فصلت آيه 14)
کد خبر: ۴۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۱

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com :  رويش نيوز - مهرداد زینلیان: امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان. مجلس اول:  مدینه شهر پیغمبر در آرامشی عجیب فرو رفته بود. سال، سال بیست و ششم پس از هجرت بود و شهر مدینه در این سالیان پس از رحلت رسول الله، تنها داغدار پیامبر نبود که داغ جگر گوشه و پاره تن پیامبر فاطمه (س) و داغ مظلومیت علی (ع)، وصی بر حق رسول خدا بر دوشش سنگینی می کرد. در این سالیان پس از پیامبر و فاطمه (س) نخلستانهای مدینه، تنها مونس خلوت و تنهایی علی (ع) بود و چاه، تنها محرم سوز و درد پنهانیش.   خانه علی اما در این روزها، میزبان مولود خجسته ای بود که وجودش، فضای مدینه را عطرآگین ساخته بود. فاطمه کلابی که عطر حضورش، یاس علی، زهرای مظلومه را در خاطرها مجسم می ساخت در نخستین روزهای شعبان سال بیست و ششم هجرت فرزند مبارکی را به دنیا آورد که همه هستی خویش را به پای ولایت فاطمه و فرزندانش نثار نمود.   و آن مولود خجسته تو بودی، عباس! و این نام مبارک را پدر و مولایت علی (ع) بر تو نهاد که نام نیکوی عمویش بود: «خشم گیرنده بر دشمنان».   روزی که تو متولد شدی، برادرانت حسن و حسین (ع) به همراه خواهرانت زینب و ام کلثوم (س)، برای چشم روشنی در خانه پدر بودند. همه خوشحال از این مولود مبارک و من نمی دانم تو را که به آغوش پدر دادند؛ چرا مولا علی (ع) گریان بود، در حالی که دستان کوچکت را بوسه می زد و بر چشم می گذاشت؟!    و تو اولین لبخند را بر چهره حسین (ع) نثار کردی و حسین چون فرزند، تو را در آغوش کشید و من نمی دانم چه رازی بود میان آن لبخند و آن آغوش که تفسیری از دنیا و آخرت تو بود... مجلس دوم:   کنار در ایستاده بودی و سر بر دیوار، چشمان اشکبارت را بر چهره خون گرفته پدر دوخته بودی. باورت نمی شد! آخر علی برای تو تنها پدر نبود که مولای تو و همه هستی تو بود. دست های پر مهرش، آرامش گر روح و جانت بود و ولایتش تکیه گاه امن ایمانت.   و حالا این پدر بود که این چنین خسته و بیمار، مجروح از تیغ جهالت دشمن در بستر شهادت افتاده بود. و تو نوجوانی چهارده ساله بیشتر نبودی. فکر مصیبت از دست دادن پدر، غم سنگینی بر دلت افکنده بود و بغض سنگینی گلوی نازنینت را می فشرد.   اطراف بستر پدر، برادرانت حسن و حسین و کمی آن سوتر، زینب و ام کلثوم، و مادر نیز در کار پرستاری پدر.   دستان پدر در دستان برادرانت بود و تو را شرم از اینکه نزدشان بروی که آنها فرزندان فاطمه (س) پاره تن رسول الله بودند و تو فرزند امّ البنین که خود را کنیز فاطمه زهرا (س) می دانست.   غرق در اندوه مصیبت فردا بودی که نگاه بی رمق پدر متوجه تو شد و تو سر از دیوار برداشتی و به اشاره پدر نزد بالینش نشستی کنار برادرت حسین که نه حکم برادر که حکم پدر داشت برای تو.   ــ .... گریه می کنی عباسم. اشک هایت را پاک کن میوه دلم؛ تو مصیبت بسیار خواهی کشید. و بعد دست های تو بود که با هرم دستان رنگ باخته پدر، گرما می گرفت و پدر بی آنکه بخواهی، دستان تو را غرق در بوسه کرد و تو شرمگین از این همه مهر، سر بر بالین پدر نهادی و بغض فروخورده ات را دوباره شکستی. پدر، دست تو را در دست حسین نهاد.   ــ .... حسین جانم! عباس را به تو می سپارم و ... عباس جانم! مبادا لحظه ای دست از یاری برادر برداری!   ... و ساعتی بعد روح ملکوتی پدر پرواز کرد و تو در این اندیشه که چگونه به وصیت پدرعمل خواهی نمود. مجلس سوم:   ... از درون خیمه فریادش را شنیدی. صدای نحسش را شناختی.   ــ کجایند خواهر زادگان ما؟!  قضیه را دانستی. دلت نمی خواست مولایت شاهد این منظره باشد. به سرعت از خیمه بیرون آمدی. شمر بود سوار بر اسب، رو به سوی خیمه ها فریاد می کشید و فرزندان بنی کلاب را طلب می کرد. تو را که دید، خنده مستانه ای سر داد و گفت:   ــ آمدی عباس؟! چرا تنهایی؟! پس برادرانت ....   سخنش را قطع کردی؛ ــ چه می خواهی؟ تو را با پسران علی (ع) چه کار؟!   ــ ابوفاضل! برای تو و برادرانت از سوی ابن زیاد، امان نامه آورده ام. شما خواهرزادگان ما، در امان هستید.  رگ های غیرتت به جوش آمد. حالا دیگر جعفر و عبدالله و عثمان هم با تو همراه بودند. دلت نمی خواست این گفتگو بیش از این به طول انجامد، شاید خبر آن به اهل حرم برسد. پس با تمام وجود بر سرش فریاد کشیدی:   ــ ... دستانت بریده باد ای دشمن خدا و لعنت و نفرین خدا بر امان نامه ات!! ... از ما می خواهی که برادر و مولایمان را تنها گذاریم و به لعنت شدگان الهی و فرزندانشان بپیوندیم؟! برادرانت نیز تو را در این نظر همراهی کردند.   حالا شمر را می دیدی که هی هی کنان، خشمگین از پاسخ دندان شکن امیر سپاه حسین(ع) بسوی لشکرگاه شام در تاخت و تاز است. مجلس چهارم:   خورشید نهم محرم، آرام آرام به افق نزدیک می شد. در لشگرگاه دشمن، گویا ولوله افتاده بود. صدای شیهه اسبان و سم ستوران، فضا را پر کرده بود. مثل اینکه دشمن قصد حمله داشت. شاید فرمان تازه ای از شام برای ابن سعد رسیده بود.   خواهرت را دیدی که مضطرب و پریشان، سر بر شانه مولا نهاده و مولایت حسین (ع) او را به آرامش می خواند.   ــ زینبم! آرام جانم! شتاب مکن، آرام باش، مبادا دشمن دلشاد گردد!!   خواستی اضطراب و التهاب خواهر را فرونشانی. نزد مولا رفتی تا اجازه رفتن بگیری، شاید از دشمن خبر تازه ای بیاوری. مولایت حسین (ع) ، تو را مأمور حرکت کرد:   ــ برادر جان، عباس! بر اسب سوار شو و نزد دشمن رو و از آنان بپرس که چه می خواهند.   درنگ نکردی. به همراه زهیر و حبیب و چند تن دیگر از اصحاب امام، بسمت لشکرگاه ابن سعد تاختی. لشکر دشمن پر ولوله بود. این همه ساز و برگ! این همه دشمن! مگر به جنگ که آمده اند؟! با کدام سپاه عظیم، قصد پیکار دارند؟!   بسوی عمر سعد رفتی. از هیبت تو لشکر دشمن شکافته شد. نجواهایشان را می شنیدی:   ــ .... این عباس است. علمدار حسین، پسر علی، قمر بنی هاشم .... حتماً امان نامه می خواهد؟!...   ابن سعد ملعون را دیدی. پیش از آنکه او هم در مورد تو به توهم بیفتد، پیام مولایت را ابلاغ کردی:   ــ از ما چه می خواهید؟! و پاسخ را شنیدی که:   ــ دستور از امیر ابن زیاد رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا بر حکم او گردن نهید یا با شما جنگ خواهیم کرد. و تو نزد مولایت بازگشتی تا پاسخ امام را بشنوی:   ــ نزد آنان بازگرد و اگر می توانی تا فردا از آنها مهلت بگیر، شاید امشب را برای خدا عبادت کنیم...   بسوی لشکرگاه دشمن بازگشتی و پیام مولا را ابلاغ کردی و چنین پاسخ شنیدی:   ــ تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را بسوی ابن زیاد می بریم وگرنه دست از شما برنمی داریم... مجلس پنجم:  ... تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. آتش لشکرگاه دشمن، پهنه صحرا را پر کرده بود. دشمن خود را برای نبردی نابرابر در صبح فردا آماده می کرد.   مولایت حسین (ع) اصحاب را بیرون از خیمه دور هم فراخواند و چنین سخن آغاز کرد:   ــ خدای را به نیکوترین سپاسها ثنا می گویم و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم... آگاه باشید! گمان نمی کنم، بیش از یک روز از این ملاعین مهلت داشته باشم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت و اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید و می توانید بروید و من بیعت خود را از گردن همگی شما برداشتم و از جانب من حرجی بر ذمه و عهده شما نیست. اینک سیاهی و تاریکی شب همه جا را فراگرفته، در تاریکی شب پراکنده شوید؛ زیرا که این گروه، فقط مرا می خواهند و اگر بر من، پیروز شده دست یابند از دیگران دست برمی دارند.   سخن امام که به اینجا رسید، نتوانستی تاب بیاوری. در حالی که چهره ماه منظرت، لاله گون و آسمان چشمانت از اشک ابری شده بود پیش از دیگران برخاستی و غیرت و مردانگی را فاش گفتی:   ــ مولای من! جانم به فدای تو! چگونه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نیاورد آن روزی را که پس از تو باشیم... زندگی پس از تو را نمی خواهیم... مجلس ششم:   ... امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.   بی تابی علی اصغر (ع) این طفل شش ماهه حسین (ع) در قنداقه و در آغوش بی شیر مادر، چقدر برایت سخت و جگر سوز بود!   به خاطر آوردی دو روز قبل را که برای آوردن آب با تنی چند از سپاه امام عازم فرات شدید و پس از درگیری با گروهی از لشکر دشمن، مشک ها را سیراب کرده به خیمه گاه آوردید و اکنون از آن یاران و دلاوران حتی یک تن هم باقی نمانده بود.   حالا مولا تنها و غریب در برابر خیل دشمن و تو تنها عمود خیمه گاه حسین (ع) که امیر و علمدار سپاهش  بودی و چشم امید زنان و کودکان حرم به دستانت که سقا بودی و آب، هدیه دستان تو بود بر لبان خشکیده و عطشناک اهل حرم.   زمان، زمان جانبازی تو بود. جان چه قابل دارد تا در مسلخ حسین (ع) قربانی شود. سوز عطش تمام وجودت را فراگرفته بود و این عطش، نه عطش تشنگی که عطش وصال و فنا شدن در راه معشوق بود. دیگر تاب ماندنت نبود. از هم اکنون رسول خدا (ص) و پدرت علی (ع) و برادرت حسن (ع) را بر درگاه بهشت، منتظر خود می یافتی.   بسوی مولا که اکنون یکه و تنها در برابر لشکری از دشمن ایستاده بود شتافتی و گفتی:   ــ مولای من! آیا اذن جهاد می دهید؟!   امام (ع) در حالی که به سختی می گریستند، فرمودند:   ــ برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستی، اگر تو بروی، لشکر من پراکنده می شود. و تو عرض نمودی:   ــ راستی دلم تنگ شده و از این زندگی خسته و ملول شده ام؛ می خواهم انتقامم را از این منافقین بگیرم. و امام فرمودند:   ــ حال که عازم میدان هستی، پس قدری آب برای این کودکان بیاور. و تو خوشحال از این فرمان، آماده رزم که نه مهیای دیدار محبوب شدی.. مجلس هفتم:   ... و تو رفتی. سوار بر اسب با نیزه ای در دست و مشکی بر پشت، رو بسوی فرات. و من نمی دانم که چگونه گذشتی از میان خیل هزاران دشمن که از هر سو چون ابر سیاه بر ماه جمالت می تاختند و تیغ و سنان از هر سو بر تو می فکندند.   و تو قلب لشکر دشمن را شکافتی و علی وار با شجاعت و صلابتی حیدری، حلقه محاصره دشمن را شکستی و به تیغ اسداللهی، گروه کثیری از دشمنان خدا را به خاک مذلت افکندی و صاعقه وار تا کرانه فرات تاختی.   به ساحل فرات که رسیدی، تشنگی دیگر امانت را ربوده بود. لبهایت خشکیده تر از کویر در حسرت قطره ای آب و تو از اسب فرود آمدی و بر کرانه فرات نشستی. دست ها را بر خنکای آب فرو کردی و جرعه ای آب در کف بالا آوردی، اما...   ــ چگونه بنوشم از این آب که مولایم حسین لب تشنه و عطشناک است؟! چگونه بنوشم از این آب که کودکان اهل حرم، العطش گویان چشم به راه سقایند؟! این نه شرط عاشقی است که عاشق، سیراب و معشوق، تشنه لب بماند.   و آب از میان دو کفت فرو ریخت و برای همیشه فرات در حسرت بوسه بر لبان تو داغدار شد. و لب های مشک را از آب روان سیراب نمودی و بر پشت بستی و سوار بر اسب رو به خیام حرم تاختی که کودکان، منتظر آمدنت بودند.   آغاز مرثیه عشق بازی تو اینجا بود و تو چه زیبا درخشیدی در محضر معشوق، و من نمی دانم چه بر تو گذشت که هیچ قلمی نمی تواند صحنه شورانگیز جانبازی عاشقانه تو را به تصویر بکشد. مجلس هشتم:   سوار بر اسب بسوی خیمه گاه روان شدی، در حالیکه مشک بر پشت داشتی و چیزی بجز فریاد العطش کودکان در گوش تو طنین انداز نبود. باید هرچه زودتر قولی را که به سکینه داده بودی عمل می کردی و آب را به کودکان تشنه لب حرم می رساندی. این مشک می توانست همه آنها را سیراب کند و آتش عطش از جگر پر سوزشان بنشاند. آخر این کودکان ، فرزندان اهل بیت رسول بودند که چنین معصومانه در آتش کینه نامردمان بی ایمان دست و پا می زدند.   ناگاه لشکریان دشمن را دیدی که از هر سو به طرفت هجوم می آورند و تیر و نیزه هاشان را بسویت نشانه رفته اند. او نیز شجاعانه با آنان در جنگ شدی و به دست یداللهی خود، گروه کثیری از آنان را به جهنم فرستادی، در حالی که چنین رجز می خواندی: یا ارهب الموت اذالموت رقا حتی أواری هی المصالیت لقی نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا انی أنا العباس أغروا بالسقا ولا أخاف الشر یوم الملتقی (نمی ترسم از مرگ چون رو کند                 دلم با دلیری مگر خو کند بود جانم از بهر مولا سپر                  که عباسم و مشک دارم به بر نمی ترسم از جنگ با کافران                  وگر باردم جمله تیغ و سنان)   کسی را یارای مقابله با تو نبود و از ضرب تیغت هیچ کافری جان به در نمی برد. اما دشمن که در برابر نبرد دلیرانه ات توان مقاومت نداشت، به حیله متوسل گشت و نابهنگام از کمین گاه نخلی، ضربه ای به دست راستت وارد و دست راست تو را از بدن جدا کرد. ولی تو شمشیر بدست چپ دادی درحالیکه چنین می خواندی: والله ان قطعتموا یمینی      انی أحامی ابداً عن دینی و عن امام صادق الیقین      نجل النبی الطاهر الأمین (قسم بر خدا کاو به حالم گواست      جدا گر کنید از تنم دست راست ز دین و امامم حمایت کنم      که فرزند پاکیزه مصطفاست)   و با دست چپ شمشیر بر دشمنان می زدی تا اینکه ضعف در رخصار چون ماهت نمایان شد. در این هنگام ملعونی دیگر از کمین گاه خود بیرون آمد و ضربتی دیگر بر دست چپت وارد ساخت و آن را قطع نمود. اما تو با روح بلند و مسیحاییت، عاشقانه ترین لحظات را در برابر محبوب حقیقی خود به نمایش گذاشته بودی و اینبار نیز عاشقانه نجوا کردی: یا نفس! لا تخشی من الکفار و أبشری برحمه الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار (مترس ای نفس از کفار ملعون                     بشارت بر تو از حق باد اکنون که گردی با رسول الله مختار                      غریق رحمت جبار بی چون یسارم را جدا کردند دونان                       به دوزخ کن تو یا رب مردم دون)   خون پاک و مطهرت از رگ های بریده فوران می کرد و سرو استوار قامتت از شدت ضعف رو خمیدن گذاشته بود. اما صدای العطش کودکان، همچنان در گوش تو بود و امید سقایت اهل حرم، تو را بسوی خیمه گاه روان می ساخت. درحالیکه مشک بر دندان گرفته بودی، سوار بر اسب رو بسوی حرم می تاختی و دشمن از هر سو تو را احاطه کرده بود. در این هنگام آنچه امید تو را نومید ساخت، چوبه تیری بود که از سوی دشمن بر سینه مشک نشست و آخرین قطرات امید سقا را بر خاک تفتیده و عطشناک نینوا پاشید.   مشک که بر زمین افتاد، ضعف بر قامت سروت چیره گشت. تیر دیگری از سوی دشمن پرتاب شد و سینه سرشار از عشق به مولای تو را از هم درید. حالا دیگر خود را در آستانه شهادت می دیدی و آماده پرواز به ملکوت بودی. اما دلت می خواست سر بر دامن مولا داشته باشی و برای آخرین بار چشمان خون گرفته ات را به آفتاب جمال مولایت آشنا سازی. برای همین بود که درحالیکه با ضربه عمود آهنین دشمن از اسب فرو می افتادی، فریاد برآوردی که:   ــ برادر جان حسین! برادرت را دریاب!   دلت می خواست که این آخرین بار مولایت را، عشقت را، محبوبت را و همه هستی ات را «برادر» بخوانی تا لذت عاشقانه با محبوب را با پیوند برادری مضاعف سازی.   ... و حسین (ع)، برادر و مولایت بسویت شتافت درحالیکه پشتش از داغ فراق تو شکافته بود و خورشید چشمانش در کسوف ماه خون گرفته جمالت در محاق.   و تو در آغوش معشوق به ملکوت پر کشیدی تا به جبران دستهای قلم شده ات در راه محبوب ، صاحب بالهایی شوی که تو را به اعلی علیین برسانند؛ مقامی که تا ابد آرزوی همه شهدای راه حق و فضیلت خواهد بود. منابع: 1)     بحار الانوار، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره) 2)     الارشاد ، شیخ بزرگوار محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید 3)     اللهوف ، عالم جلیل القدر سید ابن طاووس (ره) 4)     ذریعه النجاه ، مولا محمد رفیع گرمرودی تبریزی 5)     چهره درخشان قمر بنی هاشم ، استاد علی ربانی خلخالی
کد خبر: ۴۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۱