« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۸۸۲۶
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۶
به مناسبت ایام شهادت بی‌بی دوعالم فاطمه زهرا سلام‌الله علیها قطعه مثنوی «اسرار عشق» تقدیم به شهدای مدافع حرم اهل‌بیت

پایگاه خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:

 به مناسبت ایام شهادت بی‌بی دوعالم فاطمه زهرا سلام‌الله علیها قطعه مثنوی «اسرار عشق» تقدیم به شهدای مدافع حرم اهل‌بیت.

اسرار عشق

گفتم کجا، گفتا دمشق – گفتم چرا، گفتا که عشق

گفتم وَ کِی، گفتا که حال – گفتم بمان، گفتا محال

گفتم مرو، گفتا که لا – برپاست آنجا کربلا

باید ولی یاری کنم – زینب علمداری کنم

گفتم چه داری با حسین – گفتا وفای عهد و دِین
گفتم حرامی بسته راه – گفتا که زینب بی‌پناه

گفتم که راه چاره چیست – گفتا فقط آزادگیست

گفتم مرو خوبم ز دست – گفتا که زینب بی‌کَس است

گفتم خطر دارد بسی – گفتا چرا دلواپسی

گفتم که جان باید دهی – گفتا که دارم آگهی

گفتم چرا پس می‌روی – گفتا به برهانی قوی
گفتم چه آن برهان توست – گفتا همان عهد نخست

گفتم که منظورت چه است – گفتا، ازل، عهد الست

زان دم که گفتیمش بلی – شد سهم شیعه کربلا

او آفرید از این‌همه – ما را به عشق فاطمه

در آن سحرگاه خیال – از ابر عشق و شور و حال

بارید باران از جنون – شد خاک شیعه گِل ز خون
گفتم که یعنی شیعه چیست – گفتا به زهرا واله گیست

گفتم تو را در سینه چیست – گفتا که شور عاشقیست

گفتم که این شور از کجاست – گفتا ز عشق کربلاست

گفتم چه باشد کربلا – گفتا همه عشق و ولا

گفتم چه داری آرزو – گفتا به خون گیرم وضو

گفتم کجا خوانی نماز – گفتا که با مهدی حجاز
گفتم دریغا روی تو – خونین شود گیسوی تو

گفتا خوشا گلگون شدن – چون لاله رنگ خون شدن

گفتم تویی آخر جوان – بهر دل مادر بمان

گفتا که باید رفتنم – گلگون‌کفن پوشد تنم

گفتم مرو، گفت الوداع – گفتم چرا، گفتا دفاع

گفتم کجا، گفتا حرم – از دختر پیغمبرم
من شیعه‌ام اهل ولا – باید روم تا کربلا

باید که جان بازم عشق – در کربلایی چون دمشق

من شیعه‌ام لبریز درد – کی من هراسم از نبرد

بر یاس نیلی گشته فام – گیرم عدو را انتقام

گفتم بگو از عشق خاص – گفتا که سیلی خورده یاس

گفتم که محبوبت که است – گفت او که پهلویش شکست
گفتم که زهرا کیست او – گفتا که سیلی خورده رو

گفتم که سیلی زد به او – گفت هر که حیدر را عدو

گفتم بگو اسرار عشق – گفتا که سر بر دار عشق

گفتم تو را کِی عیش و نوش – گفتا علم گیری به دوش

گفتم چرا آشفته‌ای – گفتا غم بنهفته‌ای

گفتم بگو بنهفته غم – گفتا حرامی و حرم
گفتم چه بُغضت در گلو – گفتا غم معجر و مو

گفتم چه جویی در دمشق – گفتا که جانبازی به عشق

گفتم مرو با ما بمان – آنجا نمی‌یابی امان

گفتا امان در کربلاست – خوش شیعه را رنج و بلاست

گفتم چه خواهی یاس را – گفتا شدن عباس را

گفتم سرت از تن جدا – گردد به دست اشقیا
گفتا فدای فاطمه – پا و سر و دستم همه

گفتم اگر گردی هلاک؟ – صد پاره تن افتی به خاک ؟

گفتا که می‌گردم شهید – در پیش زهرا روسفید

گفتم نه اجباریست این – راهی دگر را برگزین

گفتا که هیهات و دریغ – گیرم جز این دیگر طریق

خواهی ز من در کربلا – در بحر پر موج بلا
در دشت خون‌بار دمشق – تنها نهم بانوی عشق

گفتا به گلبانگی ستیغ – کوفی شدن ما را دریغ گویم

رفت او علم بر دوش و مست – تیغ دودم بگرفته دست

با خنده رفت او تا دمشق – گردد شهید راه عشق

رفت و خبر آمد از او – بگرفته با خونش وضو

آمد خبر او شد شهید – اسرار حق را جمله دید

از کربلای در دمشق – آن رفته بازآمد به عشق

بازآمد اما غرقه خون – همچون شقایق لاله‌گون

او از دیار مست‌ها – آمد ولی بر دست‌ها

آمد ولی گلگون‌کفن – غرقابه در خون پاره تن

آمد ولی خون‌بار عشق – مه رو شهیدی از دمشق

گفتم کجا بودی هلا – گفتا که دشت کربلا
گفتم بگو دیدی چه را – گفتا که کوچه ماجرا

در کوچه آتش بود و یاس –غوغای اشک و التماس

دیدم علی را بسته دست – پهلوی زهرا در شکست

آنجا که دریا شبنمی است – دیدم خدا خون می‌گریست

گفتم دگر دیدی چه پس – گفتا خدا طور و قبس

دیم ولا را در بلا – دیدم به پا صد کربلا
دیدم به چشم خود خدا – بر نیزه‌ها رأسی جدا

گفتم چه آوردی نشان – گفتا مزاری بی‌نشان

گفتم که ما را چاره چیست – گفت او که تنها عاشقیست

گفتم سعادت در کجاست – گفتا که تنها کربلاست

گفتم همه درد است و رنج – گفتا که یوسف را ترنج

گفتم بدانجا راه، چون؟ – گفتا که تنها راهِ خون
چون همت آن سردار عشق – باید شدن بر دار عشق

چون پانهی در را ه خون – از تن چو گردد سر نگون

زان پس شوی چون عین لا – آندم رسی در کربلا

آنجا خدابینی به‌عین – بر نیزه‌ها رأس حسین

گفتم بگو با ما ز یار – گفتا که باید انتظار

گفتم که از او کو خبر – گفتا تحمل تا سحر
گفتم ظهورش کو نشان – گفتا که آشوب جهان

گفتم یمن، گفتا که آه – تنها غریب و بی‌پناه

گفتم وصیت داری‌اش – گفتا یمن را یاری‌اش

گفتم وصیت کن تو بیش – گفتا خراسانی به‌پیش

گفتم بگو اسرار نو ر – گفتا که او دارد ظهور

گفتم وَ کِی؟ گفت عن‌قریب – بگرفته عالم بوی سیب

به امید ظهور حضرت یار ….
سه‌شنبه ۴ اسفندماه ۱۳۹۴ منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
عکس روز