« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
سردار باقرزاده روايت می‌كند: «... پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً این‌ها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند...»به گزارش خبرنگار دفاعی- امنيتی باشگاه خبرنگاران، کسی‌ چه می‌دانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند تا گروهی از بچه‌های تفحص بیایند و پدر و پسر را از دل صحرا به دیار خود بازگردانند... وقتی در احوالات آل‌الله می‌خواندیم: « امام حسین علیه السلام وقتی بر بالین حضرت علی اکبر علیه السلام  رسید که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین او نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتل‌الله قوماً قتلوک...» و تکرار می‌کرد که: «علی الدنیا بعدک العفا». و جوانان هاشمی را طلبید تا پیکر او را به خیمه‌گاه حمل کنند. حضرت علی اکبر علیه‌السلام ، نزدیک‌ترین شهیدی است که با حضرت امام حسین علیه السلام دفن شده است. مزار مطهر او  پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام قرار دارد و به همین خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.»   پدر و پسر مازندرانی که در آغوش هم به شهادت رسیدند / پدر و پسر فدای حسین(ع)/ روایت تفحص از منطقه عملیاتی والفجر 6  روایت تفحص و کشف شهیدان مفقودالجسد؛ سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده، حکایت مرزبانان همیشه بیداری است که در کلاس شهادت، آموزگار وفاداری پسر و پدر به یکدیگر و وحدت وجودی انسان‌ها برای قرب الی‌الله هستند. سردار "سیدمحمد باقرزاده" مسئول كميته تفحص شهدا درباره چگونگی کشف پیکرهای مطهر شهیدان اسماعیل زاده - یک ساعت قبل از سال تحویل 89 در معراج شهدای اهواز - روايت می‌کند: « طی عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً این‌ها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. شهید سید ابراهیم اسماعیل‌زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل‌زاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.» " شنیده‌ام عاشقا مخلصو و بی‌ریا  بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا فاطمه مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا " * زندگی نامه شهیدان سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل‌زاده در روز 25 آبان ماه سال 1304 هجری شمسی بود که به سید عبدالحسین اسماعیل‌زاده خبر رسید فرزندی که همسرش سیده ربابه به دنیا آورده، پسر است و او نیز به احترام نبی مخلص الهی نام او را سید ابراهیم نهاد. کمتر کسی تصور این را می‌کرد که پشت چهره معصوم سید ابراهیم عالمی از رنج و مشقت البته همراه با فداکاری و ایثار نهفته است. آغاز مشکلات سید ابراهیم زمانی بود که مادرش را از دست داد و بعد نیز پدر خویش را از دست داد و همه‌ این‌ها قبل از هفت سالگی روی داد. بعد از  درگذشت پدر و مادر، دارالایتام میزبان سید ابراهیم شد. بعد از یک سال و اندی سید ابراهیم شروع به کار در منازل دامداران و زمین‌داران به طور سالیانه به اصطلاح "قراری" نمود. این وضعیت تا 28 سالگی ادامه داشت، تا اینکه به روستای "پوستکلای بندپی" بابل برگشته و با دختر همسایه خویش "سیده رقیه مصطفی نژاد" ازدواج كرد. این زوج با کار کردن بر سر زمین و در خانه زمین‌داران آن زمان، زندگی مشترک خود را آغاز می‌کنند و این در حالی است که در فقر و نداری لحظه‌ای از پافشاری بر اعتقادات دست نکشیدند، حتی گفته می‌شود در همان لحظه تا نماز ظهر و عصر را نمی‌خواندند، هرگز ناهار نمی‌خوردند. اما آنچه که زندگی پر از سختی آن‌ها را شیرین می کرد، توکل و توسل به خدا و اهل بیت بود که این مطلب را می‌توان از نام فرزند اول آن‌ها فهمید (سید حسین). بله سید حسین نامی بود که به خاطر عشق وافر به اهل بیت(ع)  بر فرزند اولشان نهادند. بعدها صاحب سه دختر و سه پسر دیگر شدند. در مورد نحوه تربیت فرزندانشان چه می‌توان گفت که آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. دخترانی اهل ولایت، با حجاب فاطمی و پسرانی با غیرت، اهل رزم و شهادت و شجاعت بودند. پس از مدتی سید ابراهیم به عنوان باغبان، جذب کادر غیر نظامی ارتش در محل فعلی پایگاه نیروی هوایی بابلسر شد. کم‌کم وضع درآمد او بهتر شد و توانست با همکاری اهالی محل و دوستی مهربان به نام خیرالله اسکندری، خانه کاه‌گِلی برای خود بسازد و تا زمان شهادت در همان خانه زندگی می‌کرد. با اوج‌گیری نهضت امام خميني(ره) در سال1357 سید ابراهیم در تظاهرات‌ها شرکت می نمود و این در حالی بود که خود به عنوان پرسنل ارتش محسوب می‌شد و از این جهت ترسی به خود راه نمی‌داد؛ چرا که او از سلاله پاکان و زاهدان شب و شیران روز بود و شیر را با ترس رابطه نیست. او به همراه فرزندانش در فعالیت‌های بعد از انقلاب علیه منافقین حضور داشت و پس از شروع جنگ تا زمان شهادت سه بار از طریق ارتش و بار چهارم به همراه اعزام طرح "لبیک یا خمینی" به جهبه‌ها اعزام شد. در اعزام آخر، دو پسر خود (سیدرضا و سید حسین) را به همراه خود داشت و سید باقر نیز در خدمت سربازی در جنوب مشغول دفاع بود و این در حالی بود که او 58  سال سن داشت. اما "سید حسین" پس از گذران دوران پُر مَشَقَّت کودکی و نوجوانی زیر سایه‌ی پُر مهر پدر و مادر و تحت تربیت مؤثر آن‌ها در 16 سالگی با دختر دایی خویش "سلاله سادات" ازدواج کرد و پس از تولد اولین فرزندش "سید یحیی" در 17 سالگی برای خدمت سربازی به زاهدان رهسپار شد. پس از یکسال و اندی با فرمان امام خمینی(ره) بر فرار سربازان از پادگان‌ها، پس از پاره نمودن عکس‌های شاه ملعون از پادگان خود فرار کرده و به محل می‌آید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزات علیه منافقین و مفسدین در شهر شرکت می‌كند و به ادامه تحصیل می‌پردازد. حتی شب‌ها برای مطالعه جهت استفاده از نور چراغی که بر تیربرقی نصب شده بود و از محل نیز فاصله داشت به آن مکان می‌رفت و به مطالعه می‌پرداخت، تا اینکه پس از اتمام دروس متوسطه به عنوان معلم در روستای "نفتچال" مشغول می‌شود. علاقه وی به شاگردان جهت تعلیم دروس و آشنا کردن آن‌ها با اسلام و انقلاب مثال‌زدنی بود، حتی هر جمعه سه نفر از شاگردانش را سوار بر موتور می‌کرد و به منزل می‌آورد و به آن‌ها ناهار می‌داد. بعد آن‌ها را به نماز جمعه می‌برد و می‌گفت باید با بچه‌ها رفیق شد تا حرف گوش کنند. از طرف دیگر او نیز همانند پدر، زندگی را با فقر و نداری ولی با عزّت نفس آغاز کرد و تا سال‌ها در خانه‌ای محقَّر و کوچک که در حیاط پدری ساخته بود زندگی می‌کرد تا اینکه توانست خانه کوچک در محل دیگر برای خود بسازد. عشق و علاقه‌اش به پدر و مادر بسیار زیاد بود و همیشه دوست داشت در کنار پدر و مادر باشد و به آن‌ها خدمت کند. بعد از شروع جنگ تحمیلی دو بار به جبهه‌ها اعزام شد. علاقه‌اش به شهادت آنقدر زیاد بود که می‌گفت: - «من اگر شهید نشدم و مُردم، مرا در دریا بیندازید.» حتی برای بار سوم با اعزامش مخالفت شد؛ چون گفتند: تو معلمی و تازه از جهبه‌ها آمدی ولی او کسی نبود که این موانع سد راه شهادتش شود و به هر طریقی موافقت مسئولین مربوطه را جلب کرد و بعد به منزل آمده و دور 4 فرزندانش مانند پروانه می‌گشت، گویا می‌دانست آخرین باری است که در سن 26 سالگی فرزندانش را سیر می‌بیند. همیشه به همسرش می‌گفت: - «من لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر شهید شدم امام خمینی دل تو را آرام می‌کند. در شب شهادتش همسرش خواب می‌بیند که جسد شهید را بر سر زانو دارد و امام نیز در کنار او نشسته است.» همسرش گفت: - «سید حسین! تو راست گفتی که امام دل مرا آرام می‌کند.» سر انجام این پدر و پسر همانند مولای خود ابا‌عبدالله‌الحسين(ع)، در عملیات "والفجر 6 "در قلّه‌های سر به فلک کشیده "چیلات"، ابتدا پسر در آغوش پدر شهید شده و سپس پدر نیز همان‌جا در حالی‌که سر فرزندش را بر آغوش گرفته بود، در اثر اصابت گلوله‌ای به فیض عظیم شهادت نائل آمد. شهیدان اسماعیل زاده 25 سال مفقود‌الجسد بودند تا اینکه گروهی از اعضای تفحص، پیکرهای مطهر این دو شهید بزرگوار را در تاریخ خردادماه 88 در منطقه چیلات کشف کرده و به آغوش خانواده‌شان باز می‌گردانند. روحشان شاد و يادشان پر رهرو و جاويدان باد انتهای پيام/
کد خبر: ۳۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۲۵

جهان طبيعت در حال تغيير است و چه خوب است كه ما خود را به جريان طبيعت بسپاريم، تازه شويم، بيدار شويم، نوعدوستي و محبت را در دل‌ها زنده كنيم، از گذشته درس عبرت بگيريم و خطاهاي گذشته را مرتكب نشويم
کد خبر: ۲۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۲۷

زیاد مخواب که فردا باید سال‌ها به زیر خاک بخوابی؛ زیاد مخور که برای خـوردن وقت‌هاست؛ زیاد مخندکه دلیلی بر خندیدن نیست؛ به هر کجا می‌روی بدان آخر به سوی خدا می‌روی، هرچه می‌کنی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست
کد خبر: ۲۸۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۹

بارش باران و جاری شدن سیلاب در رودخانه فصلی در یکی از روستاهای گچساران، جان سومین عضو خانواده روستایی را گرفت. پیش از این نیز 2عضو دیگر این خانواده در همین رودخانه غرق شده بودند.ظهر جمعه، 15آذرماه بود که خبر مرگ پسربچه‌ای 12ساله به نام داریوش در رودخانه فصلی روستای چشمه بلوط در استان کهگیلویه و بویراحمد، اهالی این روستا را شوکه کرد؛ چرا که این پسربچه سومین عضو خانواده بود که در این رودخانه جانش را از دست داده بود. پدر داریوش درباره حادثه می‌گوید: آن روز گوسفندان را برای چرا به صحرا برده بودم که ناگهان باران سیل‌آسایی شروع به باریدن کرد. من که با این باران و وضعیت هوا خوب آشنا بودم و می‌دانستم بارش زیاد دوام ندارد، زیر یک درخت پناه گرفتم تا باران تمام شود غافل از اینکه حادثه تلخی در حال رقم خوردن بود. اعضای خانواده این مرد نگران او شده بودند و به همین دلیل داریوش، پسر 12ساله خانواده تصمیم گرفت با پسردایی‌اش جمشید، در جست‌وجوی پدر راهی صحرا شود. آنها برای رسیدن به صحرا باید از رودخانه فصلی که در نزدیکی خانه‌شان بود می‌گذشتند اما در هنگام رفتن، شدت آبی که در رودخانه جاری شده بود، زیاد نبود و به همین دلیل آنها توانستند از رودخانه بگذرند و خود را به صحرا برسانند. پدر داریوش ادامه می‌دهد: همانطور که به تنه درخت تکیه داده بودم، داریوش و پسرخاله‌اش را دیدم که برای کمک به من آمده بودند. لباس‌هایشان خیس شده بود و ترسیدم که سرما بخورند. برای همین به آنها گفتم که برگردند و قول دادم که به محض بند‌آمدن باران، گوسفندها را به خانه برگرداندم. اینگونه بود که هر دو پسر نوجوان راه آمده را برگشتند اما این‌بار خیالشان راحت بود که برای پدر خانواده، اتفاقی نیفتاده است. داریوش و پسرخاله‌اش بار دیگر به رودخانه رسیدند؛ همان رودی که دقایقی قبل‌تر از آن عبور کرده بودند اما این بار جریان آب شدیدتر شده و آنها که احساس خطر می‌کردند تصمیم گرفتند دست همدیگر را بگیرند و از رودخانه رد شود. 2پسر نوجوان دست در دست همدیگر، با احتیاط از عرض رودخانه عبور می‌کردند که ناگهان حادثه هولناکی رخ داد. دست داریوش از دست پسرخاله‌اش جدا شد و او با ضربه یک موج تعادلش را از دست داد و به داخل آب افتاد. شدت جریان آب به حدی بود که پسر 12ساله را با خود برد و گل‌آلود‌بودن آن هم باعث شدکه اثری از وی دیده نشود. پسرخاله داریوش که وحشت کرده بود، خودش را به آن‌سوی رودخانه رساند و دوان‌دوان به روستا رفت و فریاد زنان درخواست کمک کرد. طولی نکشید که مردم روستا سراسیمه خود را به کنار رودخانه که حالا جریان آب در آن کاملا شدید شده بود، رساندند. جست‌وجوی آنها برای پیدا کردن پسر گمشده فایده‌ای نداشت و به همین دلیل از هلال احمر درخواست کمک کردند. دقایقی بعد تیمی از امدادگران راهی محل حادثه شدند و جست‌وجو برای نجات پسربچه 12ساله را آغاز کردند. علی فتحی، رئیس جمعیت هلال احمر گچساران می‌گوید: حدود ساعت 12ظهر بود که با 15امدادگر، عملیات جست‌وجو را شروع کردیم و پس از گذشت 4ساعت توانستیم جسد بی‌جان پسربچه را در فاصله یک کیلومتری از محل حادثه پیدا کنیم.داریوش، تنها فرزند خانواده افرایی نبود که جانش را در رودخانه فصلی روستا از دست داد. پدرش می‌گوید: این رودخانه برای خانواده من طلسم شده است. سال87 بود که بارش باران دوباره این رودخانه فصلی را جاری کرده بود. آن روز دختر 8ساله‌ام آریانا به همراه پسر 2ساله‌ام آریا در پشت خانه‌مان که پرتگاهی مشرف به رودخانه بود، مشغول بازی بودند که ناگهان از بالای پرتگاه به داخل رودخانه سقوط کردند و پس از چند ساعت با کمک دوستان عشایرم که در پایین رودخانه زندگی می‌کردند، جسد بچه‌هایم را از رودخانه بیرون کشیدیم.     منبع/همشهری
کد خبر: ۲۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۹/۲۹

درخت خرما خواص بی‌شماری دارد و می‌توان گفت که از تمام قسمت‌های این درخت می‌توان استفاده کرد و یک ضرب‌المثل عربی می‌گوید که خواص درخت خرما به اندازه روزهای سال است
کد خبر: ۲۰۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۲۸

در اقدامي عجيب، دختر نوعروس عربستاني از همسر آينده‌اش خواست که 300سوسمار زنده را به عنوان مهريه برايش از صحرا شکار کند، اما در نهايت به 100 سوسماري که تازه داماد شکار کرده بود، رضايت داد!به آوای دنا، پايگاه خبري شبکه العالم اظهار کرد: در حالي که در عربستان سعودي به طور معمول مهريه‌هاي به نسبت سنگين (دست کم 100 هزار ريال سعودي معادل حدود 100ميليون تومان) براي دختران نو عروس در نظر گرفته مي‌شود، در برخي موارد، اين سنت با تعيين مهريه‌هاي غيرعادي و عجيب؛ يا مهريه‌هاي معنوي و اندک، شکسته شده است.در يکي از عجيب‌ترين اين موارد، نو عروسي بعد از آگاهي از ترس همسر آينده‌اش از سوسمار، از وي خواست تا به تنهايي و بدون کمک ديگران، به عنوان مهريه براي او 300 سوسمار زنده از بيابان شکار کند! البته داماد بيچاره موفق شد تنها 100 سوسمار زنده را شکار و به عروس خانم تقديم کند.تازه داماد که محسن نام دارد، در حضور بستگان عروس و داماد، ? صندوق بزرگ را که حاوي 100 سوسمار با اندازه‌ها و شکل‌هاي مختلف بود، گشود تا شرط عروس خانم براي بله گفتن را به جا آورده باشد!پدر عروس هم که از اين کار دامادش خوشحال به نظر مي‌رسيد، گفت: از اينکه محسن براي به دست آوردن موافقت دخترم، اين ماجراجويي را قبول کرده، خوشحالم و کسي که سختي زندگي در صحرا و شکار سوسمار را به جان خريده، براي کسب رضايت همسرش همه کار خواهد کرد.وي ادامه داد: اين مهريه بسيار ساده‌تر از مهريه‌هاي غيرممکن و سنگين است که جوانان توان مهيا کردن آن را ندارند.از سوي ديگر و در اقدامي متفاوت، در طائف عربستان پدر يک عروس در برابر عاقد از داماد خواست تا به عنوان مهريه، به عروس خانم در حفظ سوره مبارکه «ملک» کمک کند و هدف خود را از اين کار، شکستن سنت مهريه‌هاي سنگين و بازگشت به تعاليم دين مبين اسلام درخصوص ازدواج آسان اعلام کرد.وي با بيان اين نکته که جوانها در دوره کنوني از لحاظ مالي در شرايط دشواري هستند؛ ابراز اميدواري کرد که همه پدران هنگام ازدواج دخترشان همين روش را در پيش گيرند.روزنامه «الانباء» چاپ عربستان با درج اين خبر، درباره رواج مهريه‌هاي سبک و آسان کردن ازدواج نوشت: مردي در منطقه القنفده در حومه مکه مکرمه، مهريه دختر خود را تنها ?? ريال سعودي تعيين کرد که اين اقدام بسيار مورد تحسين اطرافيانش قرار گرفت و آنها نيز آرزو کردند که اين اقدام، الگوي ديگران در آسان کردن ازدواج قرار گيرد.در منطقه مدينه منوره نيز پدر يک عروس، هزينه‌هاي جشن عروسي را که توسط داماد پرداخت مي‌شود، به عنوان مهريه پذيرفت و علاوه بر آن يک دستگاه منزل نوساز به نوعروس و تازه داماد هديه کرد.وي اظهار داشت: تنها مساله مهم براي من اين است که دخترم با همسر آينده خود زندگي سعادتمندانه‌اي داشته باشد.         منبع/فارس
کد خبر: ۲۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۶/۲۵

اوای دنا-امیدوار تابش: كم باراني :درشهرلنده قبلاًرسم براين بود كه وقتي سالي كم باران بود عده اي ازمردم جمع مي شدندواين شعرها را مي خواندند :يالا يالاباروني(1) سيِمُسّوون ،سيِمُسّوون اورّ بيا وآسمون (2)،سرِگاه هونِ رئيس ياخدابارون ِبريسِ(3) ،ّيه مُس ِجهي داشتُم ّسرِِ تِلي كاشتُم يا خدابزن بارون سي  ِدلِ عيال دارون(4) ،ّمشكِ وملارّ اُوبُ كاي فتح لانّ خُوبُو(5)،ايمانيم هفت  ِبرارون اوّميِم ّودينِ بارون (6)وجلو خانه ها جمع مي شدند واين اشعار رامي خواندند تا صاحب خانه هابه آنها مقداري آرد مي دادند و اين افراد سر و روي خود را مي پوشيدند تا شناخته نشوند زيرا رسم براين بود كه به حالت ناشناس بيايند بعداًدرخانه اي جمع مي شدند واين آردها را براي خميركردن آماده مي كردند ،وقتي كه آنها را خمير مي كردند ، سنگ ريزه درآن خمير قرارمي دادند وخمير را پهن ميكردند كه به آن گرده(1) مي گفتند وآن را زيرخاكستر آتش قرارمي دادند هروقت گرده پخته مي شد آن را ا زيرخاكستر بيرون مي آوردند وبين افراد تقسيم مي كردند درسهميه هركس سنگ ريزه بود همه گروه او را مي گرفتند وبه طرف قنات يا استخر وياجويبار و رودخانه مي بردند تا كسي ضمانت او را ازيك روز تا يك هفته برعهده مي گرفت اگر در اين مدت باران مي باريد ديگر از افتادن در آب معاف مي شد ولي اگر باران نمي باريد اورا به آب مي انداختند ولي از جاييكه اعتقاد مردم خوب بود قبل اتمام موعد معين باران شروع به باريدن ميكرد . 1-اي خداوند ،اي خداوند تورحمي به حال بندگانت كن وباران رحمتت راببار .2-اي امامزاده سيد محمد حسين ،سيد محمد حسين ما ازتو مي خوهيم كه توازخدابخواهي تا ابرها رابراي بارندگي در آسمان بياورد .              3-سرگاوخانه رئيس  وبزرگ اين محل مي باشد بصورت گروگان است خدايا توبخاطر رهاي اين سرگاو باران رحمت راازآسمان ببار.-خدايا يك مشت جوداشتم وآنها راسرتپه بلندي كاشتم براي فرزندانم وجايي كاشتم كه امكان آبياري دستي آنها را نيست خدايا تو براي مردم كه عيا ل وروزي خورا ن تو هستند شروع به باريدن بار ان كن .5-مشك وملار را چون قايد فتح اله ديشب تا به سحر دعا براي بارندگي ميكرد وآنچنان ايشان گرم خواب شدن وباران باريده تا مشك وملار راآب برده وقايد فتح اله ازخواب بيدار نشده است.6-ماهفت برادران اي خدا بسوي توآمديم ودست دعا به درگاهت درازمي كنيم وازشما مي خواهيم باران رحمتت را بسوي ما بندگانت ببار .1-گرده :خمير را بصورت نا ن كيكي پهن مي كنند ودرزيرخاكستري كه بالاي آن آتش باشد قرارمي دهنددرخصوص فصل زمستان:مردم معتقد هستند كه فصل زمستان شامل چله بزرگ وكوچك  و بهار هستند .به اين شكل كه از اول ديماه تا دهم بهمن ماه را جله بزرگ مي دانند يعني چون چهل روز است به آن چله گپو يا چله بزرگو مي گويند وازيازده هم بهمن تاآخر بهمن را چله كوچك مي دانند ،چون ازشروع چله كوچك هواسردمي شود اعتقاد دارند كه چله كوچكه به چله بزرگه مي گويد اي پيرهُر،هِروتونّتّرِسي دالو وپيرمرد را سركِچِك چاله بنشوني وجّوونّ كاري كني كه جِلِ گاوخُش بدوزه.                                                                يعني اي پيرازكارافتاد شما اين هنر رانداشتي كه كاري كني تاپيرزن وپيرمرد ازشدت سرما روي سنگهاي دور بخاري هيزم سوز بنشينند وجوانان ازسردي لباس محكمي كه درزمستان باآن بدن گاوهارا مي پوشانند بدور خود بدوزند.  ومعتقد بودند وهستند  كه از11بهمن تا20بهمن را اززمستان وبقيه را از بهارمي دانند وچون نزديك عيد هوا سرد است مي گويند دّمّ دّمِ نوروزجُلِ گا وّخُت بدوز .يعني نزديكهاي عيد نوروز ازسرمايي لباس مخصوص گاو را به دور بدنت بدوز . وازاعتقادات ديگر اين است كه معتقد بودند دراتمام چله بزرگ وشروع چله كوچك آتش به زيرزمين مي رود وزمين را گرم مي كند درنتيجه علفها و درختان ازخواب بيدار مي شود وشروع به حركت مي كنند واين شعر را مي گويند ّارمّليلُم رو،مُرّمليلُم رو دِل وّكي كِنُم خّش   تّچِرايِ  بّن وُ بّلي  عالّمّ ايزّنُم تّش يعني مي گفتند زني دوپسر به نامهای ارمليل ومرمليل داشته كه اول زمستان گم شدند اين مادر ازاول زمستان تاروز دهم بهمن دنبال پسرانش مي گشته اما آنها را پيدا نكرده واين شعرراگفته ،اي ارمليل ومرمليل چون شما گم شديد وپيدا نشديد بعدازشما من دل به چه چيز يا كسي خوش كنم من ازغصه شما من  چوبهاي بن وبلوط  را آتش مي زنم وبا آن آتش تمام عالم ا مي سوزانم معتقد بودند كه آن مادر هرسال مي آيد وآن آتش راروشن مي كند تازيرزمين برود ودرختان وگياهان زنده شوند . بن :بنك بلي :بلوطخش :خوشحال      تچراي :چوب آتش گرفته  سیزده بدر رفتن :ازاعتقادات قدیم درلنده این بوده که هرقت سیزده نوروز به صحرا می رفتن زنان تازه ازدواج کرده یا زنی که دیر حامله می شد وقتی به صحرا می رفت علف را دست می گرفت می گفت ای سیزده بدر من امسال آمدم به امید اینکه سال آینده بچه ای دربغل داشته باشم و دو باره برای تفریح سیزده نوروز به صحرا بیایم براین باور بودند که خداوند دعایش رامستجاب می کند چون امروز با آرامش خاطر به درگاه خداوند دعامی کند . قسمتی از نوشته های امیدوار تابش با عنوان «اداب و رسوم قدیمی شهر لنده» در سایت تحلیلی خبری اوای دنا
کد خبر: ۱۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۱/۰۸

اوای دنا-دکتر علی شریعتی می فرمودند:اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن  ،در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد رقص اشکهایم را بر گونه هایم در اینه می نگرم و صدای عشق بازی باد را بر روی برگهای درخت حس می کنم و خدا را می خوانم عمری گداختن از غم نبودن کسی که، تا بود، از غم نبودن تو می گداخت کسی که خواب باشد را اگر صدا کنیم بیدار میشود اما هستند کسانی که خود را به خواب زده اند و با هیچ صدایی بیدار نمیشوند من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد،وقتی از پنجره بر پوچی افکار جهان می نگرم- باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من مهربا نی می کند باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند باتو،من با بهار می رویم باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم باتو،من در هر شکوفه می شکفم باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم باتو،من در روح طبیعت پنهانم باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند. بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند بی تو،من با بهار می میرم بی تو،من در عطر یاس ها می گریم بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم. بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند. ….این عزاداری نیست که ما برای امام حسین انجام میدهیم بلکه این عمل شکمی از عزا در آوردن است. خداوندا! به هر آنکس که دوست میداری،بیاموز که عشق از زندگی کردن برتر است و به هر آنکس که بیشتر دوست میداری، بچشان که دوست داشتن ازعشق والاتراست. نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز،ولی پی در پی و آرام،دم گرم خودش را در گلویم سخت نقشبارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد. در بیکرانه ی زندگی دو چیز است که افسونم میکند: آبی آسمان که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم ومیدانم که هست. مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم. اگر تنها ترین تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین تمام نداشتنهای من است. زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت. اوای رودکوف/
کد خبر: ۱۰۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۷/۲۶

اوای دنا: در اين روز كه‌ پايان‌ دوره‌ نوروزي‌ تلقي‌ مي‌ شود، مردم‌ در دشت‌ و بيابان‌ و در فضاي‌ سبز بهاري‌ گرد مي‌ آيند و به‌ شادي‌ مي ‌پردازند. در اين‌ روز پاياني‌ نيز چون‌ روزهاي‌ ديگر عيد، خوراكي‌ ويژه‌ همچون‌ آش‌ رشته‌ و ديگر خوراك هاي‌ سبزي‌ دار مي ‌پزند. گندم هايي‌ را كه‌ براي‌ سفره‌ هفت‌ سين‌ رويانيده‌اند با خود به‌ صحرا مي‌ برند و با انداختن‌ آن‌ در جوي‌ و رود و بيرون‌ از خانه‌ نحسي‌ سيزده‌ را كه‌ يا به‌ آن‌ معتقدند و يا بنا به‌ رسم‌ كهن، آن‌ را خوش ‌يمن‌ تلقي‌ نمي‌ كنند از خود و خانواده‌ دور مي‌ سازند. رسوم جشن سيزده بدربسياري‌ از مردم‌ به‌ نحسي‌ عدد سيزده‌ نه ‌تنها اعتقادي‌ ندارند بلكه‌ در اساس تأثير عددي‌ خاص‌ را در سرنوشت‌ خود مؤثر نمي‌دانند اما اين‌ باور كه‌ در قديم‌ عدد سيزده‌ را خوش ‌يمن‌ تلقي‌ نمي ‌كرده‌اند شايد به‌ اين‌ دليل‌ باشد كه‌ در طالع ‌نماي‌ نجومي، قدما معتقد بودند كه‌ آسمان‌ دوازده‌ برج‌ دارد و هر تولدي‌ كه‌ صورت‌ مي ‌گيرد داراي‌ ستاره‌اي‌ در يكي‌ از دوازده‌ برج‌ است‌ و بنا براين اينكه كدام‌ ستاره‌ در كدام‌ برج‌ قرار گرفته، طالع‌ و خوي‌ فرد متولد شده‌ شكل‌ مي ‌گيرد و خارج‌ از دوازده‌ برج‌ كه‌ عدد سيزده‌ است ،نابجا و نحس‌ به‌ شمار مي ‌آمده‌ است. در هر حال‌ اكنون‌ ديگر نحسي‌ عدد سيزده‌ مورد پذيرش‌ همگان‌ قرار ندارد و بيشتر جنبه‌ خرافي‌ دارد.گروهي از مردم معتقدند كه براي دور‌كردن نحسي اين روز بايد از خانه خارج شوند و سيزده بدر كنند تا نحسي روز در طبيعت به در شود. در اين روز سبزه‌ها سبز شده را كه چند روز اول سال نو مهمان سفره هفت سين بوده به آب روان مي‌سپارند. خوراكي هاي باقيمانده نوروز، به مصرف مي‌رسد، بساط بازيهاي دسته‌جمعي پهن است.روز سيزدهم، كمتر كسي در منزل مي‌ماند. در ساعت اول روز خيابانها شلوغ و پر‌رفت و آمد است. پاركها مناظر طبيعي اطراف شهر پذيراي ميليونها زن و مردم و جوان و پير و كودك است. خانواده‌ها با صفا و صميميت در كنار هم مي‌نشينند و گل مي‌گويند و گل مي‌شنوند. مردمي كه در طول سال در هياهوي شهر پي نام و نان هستند و با هم روابطي سرد و خشك دارند در اين روز تغييري در رفتارشان روي مي‌‌دهد همه مهربان و شادمان هستند. گويي بهترين روز سال همين روز است. هر‌چند گروهي آن را نحس مي‌شمارند اما در اين روز همه چيز و همه كس رنگ شادي دارد.سيزده‌بدر نحس است يا مبارك؟گروهي چنين بيان مي‌دارند كه روز سيزده هر‌ماه در جدول سي روز ايران باستان به فرشته تير يا تيشتر كه ستاره باران است،مربوط است و بسيار روز خجسته و مباركي است. در اعتقادات مردم ايران باستان روز سيزده بدربه هيچ وجه نحس نبوده است. در جدول مربوط به سعد و نحس روزها نيز روز سيزدهم مبارك آمده است.مردم ايران باستان در مورد اين روز معتقد بودند كه جمشيد شاه (بنيانگذار نوروز) روز سيزده نوروز را در صحراي سبز و خرم، خيمه و خرگاه برپا مي‌كرد و بار عام مي‌داد. چندين سال متوالي اين كار را انجام داد كه در نتيجه اين مراسم در ايران زمين به صورت سنت و مراسم درآمد.در تحليلي ديگر اين‌طور بيان مي‌گردد كه ايرانيان پس از دوازده روز جشن‌گرفتن و شادي‌كردن كه به ياد دوازده ماه از سال است، روز سيزدهم نوروز را كه فرخنده است به باغ و صحرا مي‌رفتند و شادي مي‌كردند و در حقيقت بدين ترتيب رسمي‌بودن دوره نوروز را به پايان مي‌رسانيدند.در تحليل ديگري چنين بيان مي‌گردد كه اعتقاد به عمر 12‌هزار ساله جهان نزد زرتشتيان، تحت تأثير نجوم بين‌النهرين است كه معتقد بودند هر‌يك از دوازده اختر كه خود به يكي از برج هاي دوازده‌گانه حاكم است، هزار سال به جهان حكومت خواهد كرد. بدين روي عمر جهان دوازده هزار سال است و در پايان دوازده هزار سال، آسمان و زمين درهم خواهد شد.بنا براين اصل اعتقاد به دوازده هزار سال و دوازده ماه سال تأثير معتقدات بابلي است. پس از دوازده هزار سال، آشفتگي آغازين باز مي‌گردد پس جشنهاي دوازده روز در فروردين آغازسال با سال دوازه ماهه و دوره دوازده هزار ساله عمر جهان مربوط است. انسان آنچه را در اين دوازده روز پيش مي‌آمد، سرنوشت سال خود مي‌انگاشت. از پيش از نوروز انواع دانه‌ها را مي‌كاشتند و هر دانه‌ اي كه در طي اين دوازده روزه بهتر و بيشتر رشد مي‌كرد آن دانه را براي كاشت آن سال به‌كار مي‌بردند و گمان داشتند اگر روزهاي نوروزي به اندوه بگذرد همه سال به اندوه خواهد گذشت.درادامه آمده است: 12‌روز فروردين نماد همه سال بود و چون پس از 12‌هزار سال عمر ، آشفتگي نخستين باري ديگر باز مي‌گشت پس در پايان دوازده روز نيز يك روز نشان آشفتگي نهايي و پايان سال را بر خود داشت. علف يا سبزه گره زدنيكي از كارهاي روز سيزده‌بدر، علف گره‌زدن است.در‌مورد سابقه اين رسم مي‌گويند كه مربوط به فرزندان كيومرث يعني اولين زوج يا اولين پدر و مادر (مشيه و مشيانه)است. زرتشتيان معتقدند چون اين دو با هم ازدواج كردند، دو شاخه «مورد» را گره زدند و پايه ازدواج خود را بنا نهادند و از آن زمان به بعد اين رسم معمول گرديد./منبع:باشگاه خبرنگاران
کد خبر: ۶۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۱/۱۲

اوای دنا-اسدا... رباني مهر:درابتداسال نووعيدسعيدباستاني رابه همه هم استاني هاي عزيزم ازپاتاوه وسي سخت تادهدشت ازباشت ودهدشت تا ممبي ولنده وبالاخص ساكنين اندك امابزرگوارزادگاهم روستاي چلي تبريك مي گويم وآرزوي بهترين هارادارم. بهار، جلوه‌گاه واقعي شكوه پروردگار است و با بهار روحي تازه در كالبد طبيعت دميدن مي‌گيرد و پنجره‌اي تازه به زندگي باز مي‌شود و زندگي جديدي شروع مي‌شود، شروعي كه دل‌ها را از غبار پاييزي به طراوت بهاري صفا مي‌بخشد و تولد دوباره‌اي را نويد مي‌دهد و بايد با اين تولد دوباره و بهار تازه، راهي به سوي خدا يافت تا بيشتر به خدايمان نزديك شويم تا بهتر بتوانيم خلقت‌هاي زيباي پروردگار را به تماشا بنشينيم ، چون غير از اين نمي‌تواند راهي به سعادت بگشايد و به قول سعدي شيرين سخن: با مدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار آفرينش هم تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار اين همه نقش و عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار هركه امروز نبيند اثر قدرت او غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار جهان طبيعت در حال تغيير است و چه خوب است كه ما خود را به جريان طبيعت بسپاريم، تازه شويم، بيدار شويم، نوعدوستي و محبت را در دل‌ها زنده كنيم، از گذشته درس عبرت بگيريم و خطاهاي گذشته را مرتكب نشويم، به الگو و افتخار مسلماني‌مان علي (ع) بيشتر اقتدا كنيم و بيشتر علوي باشيم، همان علي كه به گفته شعراي عرب هم لقب (بكاء) يعني گريان مي‌گيرد و در برابر خدا بيشترين تواضع را دارد و هم با دوستان آنچنان خوش برخورد و خندان است كه به او لقب (ضحاك) يا خندان مي‌دهند و حتي دشمنان وقتي قصد تخريب او را دارند و عليه او تبليغ مي‌كنند مي‌گويند: حاكم بايد عبوس و خشمگين باشد اما علي خندان است. عمر زمستان است و گذر عمر آفتاب تموز، روزها يكي پس از ديگري سپري مي‌شود، البته بعضي ميگن يكسال ديگر پير شده‌ايم، اما ما مي‌گوييم يكسال گذشت تا تجربه‌اي براي سال‌هاي ديگر و براي بهتر شدن باشد و بايد .. چون دنيا فاني و زودگذر است و نبايد فريب اين سقف‌هاي كاذب و زندگي ماشيني را خورد كه به قول سهراب سپهري: (شهر پيدا بود/ رويش هندسي سيمان/ آهن/ سنگ/ سقف و ...) يا به قول مرحوم حسين پناهي هم اكنون فهميديم كه قند شهر دروغي بيش نيست. پس بيايم تا فرصت هست خود را پيدا كنيم و فريب هياهوهاي دنيا را نخوريم چون اين‌ها همه هيچ است و تلاش كنيم در جاده لغزنده زندگي با زنجير ايمان، نوعدوستي و محبت حركت كنيم تا در سر بالايي و سراشيبي زندگي سقوط نكنيم و به سنگ نخوريم. يادمان باشد قدر فرصت‌ها را بدانيم چون تا بخواهيم جبران خطاهاي گذشته كنيم و املاي زندگي را به پايان ببريم، فرياد مي‌زنند ورقه‌ها بالا و ديگر مجالي براي اصلاح نيست و اين فرصت كمياب است و به قول مرحوم قيصر امين‌پور: (حرف‌هاي ما هنوز ناتمام/ تا نگاه مي‌كني/ وقت رفتن است/ باز هم حكايت هميشگي/ پيش از آنكه با خبر شوي لحظه عزيمت تو ناگزير مي‌شود/ آي دريغ و حسرت هميشگي/ ناگهان/ چقدر زود دير مي‌شود) و اين يعني زندگي را قبل از پايان با خوبي با سربريم، آذوقه‌اي براي آن دنيا ذخيره كنيم، عيب‌جويي ديگران نكنيم كه به قول مولانا: چون خدا خواهد كه پوشد عيب كس كم زند در عيب معيوبان نفس چون خدا خواهد كه پرده كس دارد ميلش اندر طعنه پاكان برد پس بياييم از همين سال جديد، همگام با طبيعيت تغيير كنيم، بهتر شويم، متحول شويم و نويد زندگي بهاري را از زمزمه مستانه قناري و چكاوك‌ها باور كنيم و به گفته مولانا: گفت پيغمبر به اصحاب كبار تن مپوشانيد از باد بهار آنچه با برگ درختان مي‌كند با تن و جان شما آن مي‌كند پس فراموش نكنيم كه هر روزي در آن ياد خدا باشيد عيد است و هر روز كه از خدا غفلت كنيم آن روز پائيز است، سياه است و ظلماني است و به قول شاعر: بي روي تو هركس گذرد ليل و نهارش دلگيرتر از فصل خزان است بهارش بهتر كه همه عمر زهم باز نگردد چشمي كه نشد باز دمي بر رخ يارش در آخر دعا براي فرج آقا، يادمون نرده، بگوييم آقا جان! عيد كه ميشه با همه بدي‌ها به ديدار بزرگترها مي‌رويم و آن‌ها ما را مي‌پذيرند پس تو هم ما را بپذير، با همه خوبي‌ها و بخشش‌هاي تو و همه تقصيرات و گناهاني كه ما داريم... مهدي جان! دست ما كوتاه قامتان اين سوي ديوار را بگير تا راه را گم نكنيم، به بيراهه نرويم و در هياهوي دنياي مادي خود را خوب باشيم و بد نشويم. دعا كنيم كه در خانه دلمان محبت خدا باشد و به فرموده امام صادق (ع) دلمان را به غير خدا مشغول نكنيم: (گروهي كه شيريني محبت خداوند با آن‌ها عجين شده باشد به غير خدا مشغول نمي‌شوند) (اصول كافي ص 30، ج 2) به اميد اينكه عيد براي همه سرشار از خاطره‌هاي شيرين باشد. (شهدا را فراموش نكنيم به ياد آن‌ها صلوات)
کد خبر: ۵۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۲۴

اوای دنا-عمار بیدار:یکی از وظايف نمايندگان ملت و منتخبان مردم رسيدگي و نظارت با استفاده از ابزارهاي نظارتي و در مواردي تأثيرگذاري مستقيم، ايجاد امکانات و گسيل مشاوران فني و متخصّص براي بهينه‌سازي سطح زندگي مردم با استفاده از ايجاد امکانات و زيرساخت‌هاي لازم براي حوزه انتخابيه خويش، که اين مهم بدون مشارکت و تعامل با ساير ارگان‌هاي رسمي و دولتي و خصوصي و بکارگيري افراد توانمند ميسّر نمي‌شود. براي نيل به اين مهم گماردن افراد لايق با مشورت ارگان‌هاي زيربط نقش بسزايي در شکوفايي علمي و فرهنگي و در يک کلمه همه جانبه حوزه انتخابيه خواهد بود. قصور و عدم مشارکت در انتخاب افراد لايق و مطلع و يا به تعبيري تحميل و جايگزيني افراد نالايق و بعضاً سودجو باعث ايجاد بي‌اعتمادي و همچنين خسران براي حوزه انتخابيه خواهد بود. بنابراين آگاهي منتخب حوزه از نيروي‌هاي انساني لايق، صادق و کارآمد موجود در حوزه انتخابيه خويش و بکارگيري صحيح آنها در ارکان نظارتي و عملياتي و همچنين توانايي تعامل با افراد ياد شده از ارباب سالاري و قلدرمآبي به کار گروهي و کميته‌اي و استفاده بهينه از توانمندي‌هاي نيروهاي انساني موجود در منطقه مي‌تواند در رفع نارسايي‌ها به حرکتي شتابان در مسير توسعه و آباداني منجر شود. طبيعي است انسانها به مقتضاي روحيه برتري‌جويي خويش خواهان ميدان‌داري و تکاپو جهت مطرح کردن عقايد، سلايق و روحيات خويش بر ديگران هستند، ولي اين برتري‌جويي تا جايي مورد مذموم نيست که به آينده کسي ضرر نرساند علي‌الخصوص در مواردي که اين نفر نماينده منتخب باشد. توانمندي فردي، از يک محدويت برخودار است، مديريت بر افراد و سلايق کار مديران مجرّب است، اينکه گفته‌اند" مدير آن است که بگرداند، نه آنکه خود بگردد". يا به تعبيري نماينده بايد توانايي مديريت نيروهاي متخصّص و متعلّم و.....و در يک کلمه توانايي تعامل با تمام اشخاص نافذ و تأثيرگذار بر زندگي روزمره مردم را داشته باشد. بحث اینجاست که در شهرستانهای ما در شهرهای ما این مهم چطور انجام گرفته تا چه اندازه توانستیم مسولانی را از بین مردم واز جنس مردم عرضه نماییم که بتوانند با سایرین تعامل داشته و همه ی اطرافیان را ببینندودر راستای منافع عمومی و نه منافع شخصی قدم بردارند. تا چه اندازه در انتخاب مسولین شجاع و دلسوز که خود را خادم مردم بدانند و نه ارباب آنها موفق بوده ایم؟! چقدر توانسته ایم از سفره ی پهن نظام مقدس جمهوری اسلامی ،از خدمات فراوان دولتهای عدالت محور نهم و دهم و سفرهای استانی این دولت بهره ببریم ، اگر انجام گرفته چرا اين شهرهای ما از کمترين شرايط يک زندگي معمولي برخوردار هستند؟عیب کار کجاست ؟ همه شما به حداقل به استان فارس در کنار استان ما (کهگیلویه و بویراحمد)مسافرت کردید و دیدید که هر شهرکی حداقل چند کلینیک پزشکی با تمام امکانات دارند.ما چه ما کجای این توسعه قرار گرفته ایم. چقدر زيرساخت‌هاي مناسب دانشگاهي صنعتي، کشاورزي و فرهنگي در شهرهای ما لنده ،چرام،قلعه رئیسی و ....ایجاد شده است. آب مايه حيات است،و هیچ که ما نه داشته باشیم انبوهی از صحرا و بیابانها را داریم و شغل اول مردم ما دامداری و کشاورزی است. نمي دانم چطور بگويم چقدر در این راستا موفق بوده ایم ؟ چطور از اين نعمت خدادادي استفاده شده است؟! هزاران مورد را مي توان انشاء کرد ولي چرا چنين شده است؟ که بايد نمايندگان کنوني و ادوار گذشته به اين مهم پاسخ دهند، راستي اين ناراستي‌ها و عدم درايت و مديريت در توسعه منطقه تا کجا مي‌خواهد ادامه داشته باشد؟ تا کجا افراد قلدرمآب بر اريکه قدرت پوشالي جلوس خواهند کرد؟ تا کجا نمايندگان رأي مردم را وسيله پيشرفت فردي خويش قرار خواهند داد؟ تا کجا...............
کد خبر: ۴۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۱/۲۷

اوای دنا-امیدوار تابش :فرهنگ عامیانه بخشی از فرهنگ توده مردم است که تخیل ، احساس ، آرزو و اندیشه ها ی گوناگون را از نسلی به نسل دیگر منتقل کرده و دگرگونی معیارهای زیبا شناسی و اخلاقی هر دوره از زندگی یک قوم را آشکار می کند . علاقه روستائیان به حفظ سنت ها و اقتضای شیوه ی زندگی آنها با طبیعت باعث افزایش تخیل آنهاست . فرهنگ عامیانه و فولکلور مجموعه ای از دانش ها و باورها و رفتارها گروهی است که با موازین علمی و منطقی جامعه انطباق ندارد و اجرای آنها برحسب عادت ، تقلید و همچشمی و سرگرمی است . این دانشی ها عبارتند از آداب و رسوم ، تولد ، مرگ ، ازدواج ، و نحوه زندگی ، کشاورزی ، جشن ها ، پیشگوئی ها ، خرافات ، طبایت ها ، بازی ها ، آوازها ، قصه ها ، و سایر آداب و اعتقادات که بیانگر چگونگی تفکر و نحوه ی زندگی مردم در طول اعصار مختلف است . مردم شهر لنده هم دارای اداب و سنن خاصی بوده که تصمیم گرفته ام گوشه ای از آنها را جمع آوری و در قالب کتابچه ای تهیه که اولین بخش آن را با توجه به زیباییهای آنها و نیم نگاهی به خاطرات بزرگترها تقدیم به همه هموطنان و لر زبانان میکنم :كم باراني :درشهرلنده قبلاًرسم براين بود كه وقتي سالي كم باران بود عده اي ازمردم جمع مي شدندواين شعرها را مي خواندند :يالا يالاباروني(1) سيِمُسّوون ،سيِمُسّوون اورّ بيا وآسمون (2)،سرِگاه هونِ رئيس ياخدابارون ِبريسِ(3) ،ّيه مُس ِجهي داشتُم ّسرِِ تِلي كاشتُم يا خدابزن بارون سي  ِدلِ عيال دارون(4) ،ّمشكِ وملارّ اُوبُ كاي فتح لانّ خُوبُو(5)،ايمانيم هفت  ِبرارون اوّميِم ّودينِ بارون (6)وجلو خانه ها جمع مي شدند واين اشعار رامي خواندند تا صاحب خانه هابه آنها مقداري آرد مي دادندواين افراد سروروي خود را مي پوشيدند تا شناخته نشوند زيرا رسم براين بود كه به حالت ناشناس بيايند .بعداًدرخانه اي جمع مي شدند واين آردها براي خميركردندآاماده ميكردند وقتي كه آنها را خمير ميكردند وسنگ ريزه درآن خمير قرارمي دادند وخميررا پهن ميكردند كه به آن گرده(1) مي گفتند وآن رازيرخاكستر آتش قرارمي دادند هروقت گرده پخته مي شد آن رااززيرخاكستر بيرون مي آوردند وبين افراد تقسيم مي كردند درسهميه هركس سنگ ريزه بود همه گروه اورا مي گرفتند وبه طرف قنات يا استخر وياجويبارورودخانه مي بردند تا كسي ضمانت اورا ازيك روز تا يك هفته برعهده مي گرفت اگردراين مدت باران مي باريد ديگر ارافتادن در آب معاف مي شد ولي اگر باران نمي باريد اورا به آب مي انداختند ولي از جاييكه اعتقاد مردم خوب بود قبل اتمام موعد معين باران شروع به باريدن ميكرد .1-اي خداوند ،اي خداوند تورحمي به حال بندگانت كن وباران رحمتت راببار .2-اي امامزاده سيد محمد حسين ،سيد محمد حسين ما ازتو مي خوهيم كه توازخدابخواهي تا ابرها رابراي بارندگي در آسمان بياورد .              3-سرگاوخانه رئيس  وبزرگ اين محل مي باشد بصورت گروگان است خدايا توبخاطر رهاي اين سرگاو باران رحمت راازآسمان ببار. -خدايا يك مشت جوداشتم وآنها راسرتپه بلندي كاشتم براي فرزندانم وجايي كاشتم كه امكان آبياري دستي آنها را نيست خدايا تو براي مردم كه عيا ل وروزي خورا ن تو هستند شروع به باريدن بار ان كن .5-مشك وملار را چون قايد فتح اله ديشب تا به سحر دعا براي بارندگي ميكرد وآنچنان ايشان گرم خواب شدن وباران باريده تا مشك وملار راآب برده وقايد فتح اله ازخواب بيدار نشده است.6-ماهفت برادران اي خدا بسوي توآمديم ودست دعا به درگاهت درازمي كنيم وازشما مي خواهيم باران رحمتت را بسوي ما بندگانت ببار .1-گرده :خمير را بصورت نا ن كيكي پهن مي كنند ودرزيرخاكستري كه بالاي آن آتش باشد قرارمي دهند ملار:وسيله بود كه ازسه تا چوب يك متر ونيم به هم بسته مي شدند ومشك حاوي ماست را به آن مي بستند وماست را به دوغ وكره تيديل ميكردند.اگرزماني باران مي زد ودرهنگام كسي فوت مي كرد وبعد از فوت آن شخص دچار بي باراني مي شدند مي رفتند مقداري ازگل قبرفرد مرده را مي آوردند ودرآب مي ريختند تا باران ببارد چون معتقد بودند ميت اين مرده باران رابرده وخاك قبرش همراه آب وارددريا مي شود ودريا بخار مي شود وابردرست مي شود دوباره باران مي بارد كه وقتي اينكار را مي كردندباران هم شروع به باراندگي مي كرد واگرباران زياد مي زد عروسك درست مي كردند وبه آب روان مي انداختند تابارندگي تمام شود .تمام شدن ماه صفر  ورسیدن ماه ربیع الاول : قبلاًدرشهر لنده وقتي ماه صفر تمام مي شد دسته چوب برميداشتند وآنهارا آتش مي زدند وقتي وارد خانه مي شدندمي گفتند مولي به تو وبيرون مي رفتند مي گفتند صّفّرّك به در .چون اعتقاد داشتند كه پيامبرقرموده:هروقت ماه صفرتمام شده ياييد ازمن مژدگاني بگيريد .معتقد بودند كه هزار بلا درسال وجوددارد كه يكي ازاين بلاها دريازده ماه سال است ونصدونودونه بلاي ديگر درماه صفر مي باشد به همين خاطر وقتي وارد خانه مي شدند يعني مي گفتند ماه مولي يعني ربيع الاول  وارد شو ووقتي بيرون مي رفتند مي گفتند ماه صفر كه پرازبلا هستي بيرون برو .       شيروره : ازرسومات ديگر دراين شهر قبلاًاين بود كه دوهمسايه كه دامدار بودن وقتي دامهاي آنان شروع زاييد ن وزمان شيردهي شروع مي شد .مثلاًدوهمسايه به نامهاي زهراوآسيه  باهم شيروره ميكردند يعني زهرا به مدت يك ماه شروع به دادن شير به آسيه  ميكرد وهروقت شير رامي دادزهرا با نكار(1) آن شيرهارا اندازه مي كرد ودرپايان ماه كه  نوبت آسيه  مي شد كه زهرا كه شير بدهكار آسيه بودبايد  شيرهاي بدهكاري خودرا تحويل آسيه  دهد زهرا هرقت شير مي بردوبه آسيه مي داد با نكارهاي كه قبلا آسيه ًطلبكار بوده اندازه ميگرفت وبه آسيه مي دادوآسيه هرنكار كه درعوض آن شير ميگرفت آن را مي شكست تاتمام نكارهاي طلبكاري خود را ميگرفت زهرا دوباره شير مي دادوبراي خودش كه طلبكار مي شد با نكار اندازه ميگرفت تاده الي پانزده روز دوباره شير را تحويل زهرا مي داد وبه تعداد نكارها شير ميگرفت وتا پايان زمان شيردهي گوسفندان اين رسم معامله  بين زهراو آسيه ادامه داشت .مي گفتند نكاردون پسين ازنكاردون صبح كوتاهتراست 1-نكار:چوبي بود به اين شكل y كه واحد وپيمانه اندازگيري در شير وره بود شيروره :يعني معامله شير بين دودامدار براي استفاده بيشتر از محصولات لبني  پسين :بعدازظهريا عصري               دون :قسمت يانصف روز الف:يعني نكار قسمت عصرچون گوسفندهارا صبح دوشيدن ازنكار قسمت صبح كوهتاتراست .ازدواج : قبلاًهركس دختر هركس رابراي ازدواج باپسرش مي خواست اصلاًپسر ودختر حق اظهارنظر نداشتند وانتخاب با پدران، دختر وپسر بوده كه يابصورت ناف برون بوده كه دراين روش وقتي دختري به دنيا مي آمد پدر پسر ويا مادر پسر هنگاميكه ناف آن طفل دختر را مي بريدند مي گفتند كه اين دختر مال پسر ماست وقتي اين دختر بزرگ مي شد بعنوان نامزد اين پسر بوده فقط اينكه اگر اختلافي بين خانواده ها بوجود می آمد  تا اين ازدواج به هم بخوردي .طريق ديگر اين  بوده كه پدرپسرازپدردختر،دخترش رابراي پسرش  خواستگاري مي كردومي گفت مثلاًنام پدردخترهوشنگ بودمي گفت آقاي  هوشنگ مي خواهم اگر قسمت خداباشد پسرم رابه فرزندي قبولي كني تابعنوان پسري ازپسرانت باشد ودركارها به ياريت بشتابد  وپدردختر بصورت آني جواب نمي دادومي آمد با اهل خانه زن وپسرانش مشورت ميكرد بعداًازدائي تاعموعمه خاله وپسرخاله با همه صحبت مي كرد ونظر خواهي مي شد وقتي همه جواب مثبت مي دادند جواب را خانواده  پسر مي دادواززماني كه جواب به آنها داد تازمان وروز وحتي فقط شب عروسي ،عروس وداماد ازنزديك باهمديگر ارتباط داشتندوالي رسم نبود تاقبل از عروسي با همديگر ارتباط داشته باشند واگرداماد به خانه نامزدش مي رفت نامزد يادرخانه پنهان مي شد ويااز خانه به خانه يكي ازبستگانش مي رفت .وهنگام برگزاري مراسم عروسي  داماد نزد اقوامان مي رفت ويوزي مي گرفت.يوزي: مقدار كمك مالي ياجنسي بوده كه به داماد مي دادند .قواي هالو :يعني درآن زمان رسم بوده كه گاو،اسب ،بزوگوسفند،قاطر،ويا فرش ويا تفنگ بعنوان قوا يه دائي دختر مي دادند ومي گفتند قوا،بهاء دارد بايد دائي دختر دربرابراين قوا وسيله يا وسايلي يه خواهرزاده خود اهداءمي كردي .وبايد داماد دراختيار خانه پدرزن بودي براي كارهاي خانگي مثل ساختن خانه شخم زدن كشاوزي وغير ه كمكشان مي كرد بطوري كه چون داماد زياد كارمي كرد مي گفتند اگر خرنداري داماد بگير. ولي خانه پدر زن آنقدر داماد رادوست مي داشتند كه هرچه مي خوردند يا داشتند بخورند سهميه داما دويژه بوده .وبه داماد مي گفتند برو «خّسي تّپّنّك بخور» :خّسي يعني :مادرزن  ،يعني برو آنچه را مادرزنت برايت برداشته وپنهان كرده برو وآن رابخور .وقتي پدر دختر بله را مي گفت پدر داماد زُون گِشون مي داد :يعني گاوي ياگوسفندي ياپول بعنوان زبان گشاده به دختر مي دادند ومادر دختر بعد ازكدخدايي :يعني اقوامان داماد مي آمدند مهريه وحق شيركه به آن شير بها مي گويند، مشخص مي كردند شروع به خريدن وسايل مرسوم آن زمان براي دخترش ميكرد ومقداري جوراب دستمال وروسري وپيراهن مي خريدند وهروقت دختر به خانه داماد مي بردند تحت عنوان رسه يعني هديه به اقوامان دختروداماد مي دادند .وروزي كه عروس را مي خواستن ببرند آرايشگر محلي مي آوردند وعروس را به رسم رايج كه آن زمان مرسوم مي كرد وبه رسم آن زمان آراسته مي شد وشبي كه دختر ازخانه پدر مي خواستند به خانه شوهر ببرند پسرعموي دختركه  نابالغ بود وچون مي گفتند محرم بوددرخانه پدردختر آرايش مي كردند ودامادرا هم آرايشگر مرد به حمام مي برد واورا حمام است  با پارچه اي كه درآن چند سكه پول وچند حبه قند مي گذاشتندوبه  كمردختر مي بست ومي گفتند اين كار به سبب مباركي مي باشد يعني دختر براي انجام وظايف درخانه جديد وبراي مقابله با مشكلات كمربسته وآماده مي باشد وقند يعني مزه زندگي مشتركي  چون قند شيرين باشد وعلت بستن به كمر توسط پسرعمو يعني پسرعمو مي گويد درزندگي ومشكلات آن چون كوه پشت سرت هستم وتا مراداري جاي هيچ نگراني برايت نيست  .وقتي عروس راازخانه پدر بسوي خانه شوهر ومي  آوردند تا به درخانه شوهر مي رسيد مي گفتند دم هونه گِرونيش چِنِ :يعني هديه مي خواهيم تاعروس وارد خانه شود كه پدرشوهرقول هديه ياپولي نقدي مي دادوعروس راوارد خانه مي كردند وهنگام ورود گوسفندي را مي كشتند بعنوا ن خونروش يعني باريختن  اين خون  قضا وبلاي براي زن شوهر اتفاق نيفتد.وازروزاول زندگي تا يك هفته غذاي عروس وداماد برعهده خانه عروس بوده بعد يك هفته دختر را به خانه پدرش مي بردند كه به واطلبيدن مشهور بوده بعدازاتمام حداقل يك روز ياحداكثر يك هفته مادرياخواهر ياخاله وياعمه داماد مي رفتند عروس رابه خانه شوهر مي آوردند بعداًآنچه ا زبرنج وگوشت وخوراكيهاي كه به خانه عروس داده بودند اضافه  بودند به خانه داماد همراه با مقداري وسيله هنگام واطلبون هم همان پس پرده دختر بود بعدازيك هفته   به دختر مي دادند .ودرهنگام زندگي مشتركي باپدر شوهر ومادر شوهر زن ومرد استقلالي دراستفاده وتصرف اموال نداشتند ومادر شوهر بصورت ارباب رعيتي با زن پسررفتار ميكرده كه قدما نقل مي كنند كه مي گويند حتي اگر فرزندكوچكي داشتند كه درگهواره هنگام گريه فرزند وشيردادن به آن كاملاًعروسها مختار نبودند ومي گفتند كه اتفاق مي افتاد كه شايد طفلي ازصبح تاعصر شايد يك بار ازگهواره درآورده مي شد وحتي درخوردن موادغذايي هم بصورت جيره بندي به شوهرتحت هيچ عنواني نمي توانست آشكارادردعواها في مابين مادر وهمسرازهمسرش دفاع كند زيرا اگرآشكارادفاع ميكرد مادرمي گفت مادروهمسررفتن به ديوان همسرسرافراز آمد مادر پشيمان ،ويا مي گفت شبگو روزگورا آنه غذامي دادند ومي گفتند هرچه گفتيم بايد پسر وعروس بدون چون چرا عمل كنند كه اين رسم مختص به لنده تنها نبود بلكه درتمام نقاط كهگيلويه رايج بوده است دليل اين بوده كه خودمادر شوهرها فبلاًبه همين سيستم حاكميت گرفتار بودند وعقده اي بودند ومي خواستند به اين روش عقده خودراخالي كنند.ودراين شرايط برد يعني زن وشوهرشب كه مي شود زن برعليه من مادر باشوهر صحبت مي كند وپسرم رابرعليه من تحريك كي كند .وزن بيچاره مي گفت ّخسي ايز ّنُم كه پُرخورم ميره ايزّ نُم كه لاغّرُم ،يعني :مادرشوهرمراكتك كاري مي كند ومي گويد كه شما زيادغذا مي خوري وپرخوري مي كني وشوهرمراكتك مي زند ومي گويد شما چون كم غذا مي خورد مرتب لاغر مي شويد.  يعني زن بدبخت رانه شوهر ونه مادر شوهر درك نمي كنند .عروس درمدت 40روز ازرفتن به مراسمات عزاداري منع ميكردند چون مي گفتند اگر به قبرستان بروي ممكن است چله مرده تورا بگيرد وموجب نازايي  توشود .افتادن دندانهاي شيري : وقتي بچه ها به سن هفت سالگي مي رسيدند ودندانهاي آنها شروع به افتادن مي كرد به بچه ها مي گفتند كه دندانهاي خود را درگيگاه بگذاريد وبگوييد.گيگاه دِندون حلواخّروّت دام دندون ريگ كوز وّم بِرِ چون اعتقاد داشتند دندانهاي شيري مقاومت ندارند وبايد دندانهاي كه بجاي آنها روييده مي شوند بايد دندانهاي محكمي باشند .گيگاه :يعني كودگاو *يعني اي كودگاو من دندان شيري كه فقط قدرت جويدن خرما وحلواراداشت به تودادم وازتومي خواهم دنداني به من بدهيد كه توانايي جويدن سنگريزه راداشته باشد .خوابيدن مرغ روي تخم ها : براي خوابيدن مرغ روي تخمها به اين شكل بوده كه اگر مرغي بعد مدتي تخم گذاري براي مدت از تخم گذاشتن خودداري مي كرد مي گفتند كه: مُرگِ كِرُك است وبراي اينكه ازكِرُكي سرد بشه يا مرغ چندين مرتبه درآب سرد حمام مي كردند ويا ازپرمرغ مي كندند وازسوراخهاي بيني مرغ رد مي كردند تا ازكِرُكي سرد بشه .راه مشخص کردن تعداد تخم مرغ وروش تبدیل تخم به جوجه :براي مشخص  كردن تعدادتخم هاي كه آينده مي گذارد پرهاي دم آن مرغك را مي چيدند وآنها را مي شمردند هرچند دانه بودند تعدادتخمهاي آينده اش مشخص مي شد كه اين برايشان به تجربه رسيده بود .وقتي مرغ شروع به تخم گذاري مي كرد اولين مرحله ازتخمگذاري رابراي تبديل جوجه مناسب           نمي دانستند چون مي گفتند اين تخمها تخم مرغ نوجواني مرغ مي باشد وتخمهاي مرحله دوم به بعدرا جمع آوري مي كردند تابقول خودشان مرغ كرك شود چند روزي ازكركي آن بگذرد تاكركي آن گرم شود بعداًدرقوطي ياجعبه ياكارتن مقداري كاه مي ريختند وپارچه ياگوني مي گذاشتند تخمها داخل جايگاه قرارمي دادند ومرغ راروي تخمه مي خوابندند تا بيست روزودراين مدت 24ساعتي يكبار مرغ رابراي مدت نيم الي يك ساعت براي تفريح وغذاخوردن وآب آشياميدن ومدفوع كردن آزاد مي كردند وجالب اين بود كه اگر مرغي ازگرسنگي تخم خود را مي خورد نوك منقارش مي سوختند ومي گفتند كرم غله خّر دي رُم مُرِگِ تيلّ خّر نّيرُم،  يعني كرمي كه غلات گندم وجو رابخورد ديدم ولي مرغي كه جوجه خود را بخورد نديدم وقتي شبهاي باراني كه رعدوبرق بود وآسمان غرش مي كرد باوسيله به آن كارتن يا قوطي ويا جعبه مي زدند ومي گفتند كربوي گنگ بوي لال بوي نّشنِفي :يعني اي جوجه هاي كه درون تخم مرغ هستي شما كروگنگ ولال باشيد اين صداي رعدوبرق وغرش آسمان رانشنويد . چو ن اعتقاد داشتند صداي غرش آسمان موجب هلاك جوجه ها دردرون تخم مرغ مي شود .  وقتي جوجه ازتخم بيرن مي آمدند تا يك هفته غذاي آنها پركونه پود وتا 40روز هيچ زن ودختري حق نداشت فوراٌبعد ازسرشستن به ديدار جوجه هاي كوچك مرغ بياييد چون معتقد بودند اگر كسي سرش شسته باشد وبه تماشاي جوجه بيايد تمام جوجه ها مي ميرند چون اين مسئله برايشان به تجربه رسيده بود ودراين مدت هم زياد احتياط كردند   .كِرُك :به مدت زماني كه مرغ تخم نمي گذارد مي گويند .ديرُم :ديدن     نّيرُم :نديدن       خّر:خوردن     نرفتن  مرغ ياجوجه  به آغل گوسفندان : چون معتقد بودند رفتن طيور خانگي به آغل گوسفندان موجب  بيماري انگلي پوستي به نان شِشِكّ مي شود .ششِِكّ:شپش دامي كه مختص بزوگوسفندوبزغاله وبره مي باشد .پيش بيني بارندگي : درخصوص پيش بيني بارندگي قدما معتقد بودن اگر تابستان بادهاي هفت روزه كه معروف به باد چپ بودن اگر اين بادها درمدت اين هفت روز درسال    مي وزيدند مي گفتند امسا ل وضعيت بارش وبارندگي خوب است ولي اگر باد ها نمي وزيدند مي گفتند كه اوضاع بارش درسالي كه درپيش داريم خوب نيست . واگر شبهاماه حلقه اي دور خود مي زد ودردرون حلقه ستاره زياد بوده مي گفتند سال امسالي خشكسالي است چون اطراف ماه خوشه وّرچين زياد است خوشه ورچين به كساني مي گفتند كه هنگام دروجووگندم پشت سركشاورزان خوشه هاي ازگندم وجوي كه مي افتاد آنها رمي داشتند .ولي اگر درحلقه اي كه دراطراف ماه بود   ستاره ديده نمي شد مي گفند امسال سالي پربارش است مردم سيرهستند كسي دنبال برچيدن خوشه نيست  .صداي روباه درشب و خاموش صداي شغالهادرشب : قدما درلنده مردم معتقد بودند كه اگر شب روباه ازقسمت شمال به طرف مغرب زوزه مي كشيدو مي آمد كه بقول خودشان شمال نقطعه اي بنام بّنگّرودون ودر قسمت مغرب قناتي بود كه محل آب شرب وغسل دادن ميتها بود مي گفتند كه اگر ازقسمت بّنگّرودون صداكند بطرف پايين بيانگر فوتي كسي اراهالي اين شهر مي باشد وهنگام زوزه كشيده برهمه ايجاب مي كرد كه بگويند وّخيراوميِ وخيربِرّ يعني اي روبا ه انشاءالله آمدن ورفتن همراه با خير وخوشي براي اهل اين محل باشد .وازديگر اعتقادات اين بود هنگام تقسيم جو يا گندم درون خرمن مي گفتند بايد اين تقسيم شب باشد تا روبا ه بياييد وزوزه بكشد چون همراه بايان زوزه كشيدن خير وبركت براي اين خرمن مي باشد . ازديگر اعتقادات اين منطقه اين بوده كه وقتي شب صداي شغالها آزاردهنده بود مي گفتند وقتي شغالي شروع به زوزه كشيدن كرده كفشهاي خودراوارونه كنيد صداي شغالها قطع مي شود كه اين براي مردم حال حاضر هم به تجربه رسيده است .مسافرت وخواب بدبودن ستاره براي انجام كارها  : ازاعتقاات ديگر اين محل اين بوده كه براي شروع هركاري يا مسافرتي ويا رفتن به خانه جديد ويا تابستان شروع مي شد مي خواستند بيرون بخوابند ويا دراتمام تابستان كه مي خواستند داخل بخوابند به ملا يا تقويم دان آن منطقه رجوع مي كردند ومي گفتند براي بگو كه ستاره دركدام طرف مي باشد چون اين اعتقاد راداشتند كه مي گفتند :*روز روزِ خدايّه پُرس کن  ببين ستاره كجايّه *قّرّ بّس قِطارّ ّبس زيرّ بي زِنارّ وّش گِرُم سفرمزن ري وري ستاره * درست روز مخصوص خدامي باشد اماپرس ببين ستاره دركدام طرف مي باشد *شخصي درجنگ كشته شده دليلش را مسافرت روبروي ستاره مي دانستند كه اين شعرفوق راگفته بودند ومعني شعر اين است قطاروزناره رابه قدرابست به ايشان گفتم كه روبروي ستاره مسافرت نكن .آداب  ورسوم مردم لنده درخصوص دهه محرم وعاشورا : ازديگر اعتقادات اين مردم اين بوده كه شبهاي محرم دردستجات زياد به سينه زني وزنجير زني مشغول بودن تا شبهاي تاسوعا وعاشورا دراين دوشب بعد اتمام سينه زني به دوسته تقسيم مي شدند وتا نزديك صبح اين اشعار را مي دادند امشب تاسوعاست  يامحمدامحشركبراست يامحمدا ،ولي درشب عاشورا مي گفتند امشبي را شه دين درحّرّمّت ميمانست مكن اي  صبح طلوع مكن اي  صبح طلوع ،                                   فرداحسين سّرمي دهد عباس واكبرمي دهد ،زينب اسيرمي ورد واي زبي برادري ،فردا حسين بي یاورست فرزند زهرا بي سراست ،اي فاطمه مينا د ُرنگ حسن كشتن مِنِ جنگ ،گِلي را كه حسين بو مي كرد شمر باچكمه لگد كوب        مي كرد .اين مراسم ادامه داشت تاپاسي ازشب صيح عاشورا بعد مراسم سينه زني وزنجيرزني بعد ظهر عاشورا مراسم تعزيه را انجام مي دادند صحنه كربلا را نزديك به واقعيت به تئاترنشان می دادند وبعد از مراسم تعزيه به خيمه ها حمله ورمي شدند وخيمه ها را آتش مي زدند ومي گفتند آتش زديم به خيمه گاه کشته شدن آل عبا بعداٌاسيران را مي گرفتند ومي بردند شب آنها به خرابهاي شام مي آوردند ومرسم شام غريبان رابرپامي كردند وحتي هنگام اربعين مراسم برگرداندسرامام حسين ار شام به كربلا را به نمايش درمي آوردند .اعتقادبعضي طايفه ها به ناميمون بودن روز چهارشنبه : ازديگر اعتقادات اين شهر طايفه بنام تيله كوئي هستند كه اينا ن معتقد هستند روز چهارشنبه روز ناميموني براي اين گروه مي باشد پس اين طايفه درروزچهارشنبه هيچ اموري كه بر مبناي ساخت وساز عروسي مسافرت خريد فروش شروع بكار جديد انجام نمي دهند چون براي خود وپيشينيان آنها تجربه شده كه انجام اين كارها برايشن ناميمون بوده است .طايفه درروستاي مونه هم شبيه به اين طايفه روز دوشنبه برايشان نحس وناميمون است كه اينها دراين روز دست به هيچيك از كارهاي كه درمتن فوق براي تيله كوئيهاست  هم انجام نمي دهند .درخصوص اعتقادات مردم در تحويل سال نو: مردم اين منطقه اعتقاد داشتند وقتي سال نو تحويل شود درهمان ساعت تحويل سال و دو ستاره به نامهاي زهرا ومشتري يكديگر راملاقات مي كنند وهركسي موفق به   ديدن اين صحنه ملاقات اين دوستاره شود هرآرزوي دردل داشته باشد وازخدا بخواهد برآورده مي شود .بطوري كه مي گفتند پيرزني بدون دندان دلش مي خواست پرآغلش ميش باشد وقت ديدن اين دوستاره ،  مي خواست بگويد  خدايا فردا آغلم پراز ميش باشد اشتباهي گفت فرداپرآغلش  ميخ باشد صبح متوجه شده كه آغل گوسفندانش پراز ميخ مي باشد .واين شعر رادرمورد اين ملاقات درساعت تحويل سال نومي گفتند رفيقي مون چِ خّشِ وُ ديري مون گِرونِ چي زهرا وُ مشتري سالي بينِ مون :يعني دوستي ورفقاقت ما آنقدر شيرين ودلچسب است كه مثل زهرا ومشتري وعده ملاقات وديدار ما هرسالي يكبار مي باشد سقوط شهاب سنگ درشب درزمان قدین درشهر لنده معتقد بودند که اگر  شب شهاب سنگي ازآسمان سقوط مي كرد ودرآسمان به هرجهتي  كشيده  مي شد مي گفتند اين به معني  است كه بزرگي يا شاهي از آن كشور يا آ ن منطقه  ای که ستاره کشیده می شد فوت مي كن د .درخصوص فصل زمستان:مردم معتقد هستند كه فصل زمستان شامل چله بزرگ وكوچك وبهار هستند .به اين شكل كه ازاول ديماه تادهم بهمن ماه را جيه بزرگ مي دانند يعني چون چهل روز است به آن چله گپو يا چله بزرگو مي گويند وازيازده هم بهمن تاآخر بهمن راجزچله كوچك مي دانند چون ازشروع چله كوچك هواسردمي شود اعتقاد دارند كه چله كوچكه به چله بزرگه مي گويد اي پيرهُر،هِروتونّتّرِسي دالو وپيرمرد را سركِچِك چاله بنشوني وجّوونّ كاري كني كه جِلِ گاوخُش بدوزه.                                                                يعني اي پيرازكارافتاد شما اين هنر رانداشتي كه كاري كني تاپيرزن وپيرمرد ازشدت سرما روي سنگهاي دور بخاري هيزم سوز بنشينند وجوانان ازسردي لباس محكمي كه درزمستان باآن   بد ن گاوهارا مي پوشانند بدور خود بدوزند دالو:پيرزن    جل :لباس مخصوص گاو      كچك :سنگهاي كه بعنوان سه پايه ازآنهابراي پختن غذااستفاده مي كردند       وخش :به خودش       چاله :بخاري هيزم سوز قبلي كه دروسط خانه بودند     ومعتقد بودند وهستند  كه از11بهمن تا20بهمن را اززمستان وبقيه راازبهار        مي دانند وچون نزديك عيد هواسرد است مي گويند دّمّ دّمِ نوروزجُلِ گا وّخُت بدوز .يعني نزديكهاي عيد نوروز ازسرمايي لباس مخصوص گاورابه دوربدنت بدوز .وازاعتقادات ديگر اين است كه معتقد بودند دراتمام چله بزرگ وشروع چله كوچك آتش به زيرزمين مي رود وزمين را گرم مي كند درنتيجه علفها وردختان ازخواب بيدار مي شود وشروع به حركت مي كنند واين شعر را مي گويند ّارمّليلُم رو،مُرّمليلُم رو دِل وّكي كِنُم خّش   تّچِرايِ  بّن وُ بّلي  عالّمّ ايزّنُم تّش يعني مي گفتند زني دوپس به نام ارمليل ومرمليل داشته كه اول زمستان گم شدند اين مادر ازاول زمستان تاروز دهم بهمن دنبال پسرانش مي گشته اما آنها را پيدا نكرده واين شعرراگفته ،اي ارمليل ومرمليل چون شما گم شديد وپيدا نشديد بعدازشما من دل به چه چيز يا كسي خوش كنم من ازغصه شما من  چوبهاي بن وبلوط  را آتش مي زنم وبا آن آتش تمام عالم ا مي سوزانم معتقد بودند كه آن مادر هرسال مي آيد وآن آتش راروشن مي كند تازيرزمين برود ودرختان وگياهان زنده شوند .بن :بنك      بلي :بلوط خش :خوشحال       تچراي :چوب آتش گرفته   درخصو ص شیون کردن بر مردگان : ازرسمهاي ديگر مردم اين بوده كه معتقد بودند زنان شيون كردن راازگاوهايادگرفتند چون وقتي گاوي ازبين مي رفت وجسد اودرصحرا             مي انداختند بقيه گاوهابرسر اين گاو دادفرياد مي كردند ودمهاي خود را تكان مي دادند وبادست زمين را مي كندند پس زنان هم این روش شیون کردن را ازاین حیوان آموختند .:دوقلو زاییدن گاو ازرسمهاي ديگر اين بوده وقتي گاو مي زاييد ودوقلو مي آورد اين زادولد را بسيار ناميمون مي دانستن فوراٌيكي از گوساله رابراي رفع قضا وبلاي اهل خانه برشاخ مادر گوساله سرمي بريدند تاقضا وبلا رد شود .دست برزمین زدن اسب :درقدیم مردم لنده وروستاهای اطراف معتقدبودند که اگر اسبي مرتباًدستهاي رابرزمين مي زد مي گفتند بيانگر مرگ يكي ازاهل خانه كه بيشتر مربوط به صاحب اسب مي شد چون معتقد بودند اسبها اخباری از  غيب مي داند .گریه زیاد  کودک :اگركودكي زياد گريه مي كرد مي گفتند گِرّیي شد مي گفتند گريه اين بچه بايد بوسيله درختي بنام دِرّ برطرف شود مي آمدند مقداري از لباس كودك را به كسي كه ناشناس باشد مي دادند ومي گفتند تو درفلان باغ درخت دِرّ وجود دارد برو اين لباس راببند وبگو دِرّ بِوّ گِرّ تاسه بار بعداًاين بچه بهانه گرفتن وگريه كردن رافراموش مي كرد .درِّ بِوّگِرّ :يعني ايدرخت دره گره وبهانه اين كودك ازشیر  بگير .ازرسومات ديگر مردم لنده قبلاٌاگر گوسفدي يابزي وياگاوي  را مي گشتند فقط صاحب دام به اندازه خوردن خودش برمي داشت بعداًفرياد مي كرد اي همسايه هركس بياييد وگوشت براي خوردنش ببرد هركس مي آمد به اندازه مصرف خانواده مي برد .ويادرزمستان مخصوصاٌروزهاي باراني به ترتيب هرخانه براي صبحانه آش كارده يا محلي هره مي گفتندازبرنج وكارده وسير وآبليمودرست مي كردند .صبح زود زن خانه بلند مي شد وآنراگرم مي كرد وبراي تمام همسايگان واقوامان وخويشان مي بردند واز آن مي خوردند .مي گفتند خاصيت كارده اين است كه به كليه كمك مي كند وموجب تقويت كليه ها مي شود .عزاداري: قبلاًاگر كسي ازدنيا مي رفت تاهفت روز درمسجد مردان ودرخانه زنان عزداري مي كردندوبعد هفت روز آرايشگر مردمحل را مي بردند وسروريش صاحبان عزا رااصلاح مي كردند وزني هم مي رفت زنان صاحب عزا واداربه حمام كردن مي كردند وتمام بستگان تا چهلم يا سالگرد به احترام شخص  شده لباس سياه مي پوشيدند  وبعد سالگرد وياقبل سال نو يك نفر داوطلب مي شد يك يادوپيراهن مردانه وزني پيراهن زنانه مي گرفتندوبه خانه صاحبان عزا مي رفتند ولباسهاي آنها راعوض مي كردند بعداًصاحبان عزا خودشان نزد بستگان وآشنايان مي رفتند ولباسهاي آنان راعوض مي كردند . اگرزني شهر فوت مي كرد بعد از سالگرد بزرگان طايفه مي نشستند آن زن رايابه برادرشوهر ياپسربرادر وياپسرخواهروبالاخره به يكي ازافرادطايفه مي دادند مخصوصاًاگرفرزندي يافرزنداني داشته مي دادند چون مي گفتند به زني بيوه مي گويند كه برادرشوهرنداشته باشد .وقتي كسي فوت مي كرد بعدازخاك سپاري دوياچند سنگ ريزه ازقبرمي آوردند ودرخانه صاحب عزا مي انداختند مي گفتند تاديگر براي اين خانه مصيبتي بوجود نياييد .علائم  آمدن میمان : وقتي نان مي پختنداگرخمير مي پريد مي گفتند ميمان براي ما مي آيد  ويااگرموي سر،زن صاحب ازخانه اززيرمقنعه به طرف بيرون مي پريد هم دال براين بوده كه مهمان براي خانه مي آيد .واگركف پاي كسي حالت لرزش بوجود مي آمد هم دال برآمدن میمان براي صاحب خانه مي دانستن واعتقا دداشتن ميهمان عزيز خداست وهرخانه ميمان داشته باشد نشانه اين است،كه خدادوستش دارد چون مي گفتند هركس راخدادوست داشته باشد ميمان برايش مي فرستد .اگرمیمان احترام شود یانشود چون شیپورچی است :اين داستان را مي گويند كه براي شخصي ميمان آمده وقتي ميمانها وارد خانه شدند گفت بفرمائيد اي شيران من وقتي غذا خوردن وقت خواب بود گفت برويد بخوابيد اي شتران من وصبح بعد از صبحانه ميمانها خداحافظي كردند گفت به سلامت اي شيپور چيهاي من ميمانها گفتند راز اين امر چيست ماازديشب تا حال ،شيروشتروشيپورچي شديم ،صاحب خانه گفت ميمان وقتي وارد خانه مي شود آنقدر عزيزوبا ابهت است كه همانند شير مي باشد اماوقتي غذاخورد مثل شترهرجاباشد مي خوابد ولي وقتي خداحافظي كرده اگر صاحب خانه احترامش كند همه جا تعريف اين احترام رامي گويد واگر بي احترامي هم بيندهم همه جا اين راتعريف مي كند به اين خاطربه ايشان شيپورچي مي گويند .تشخیص میزبان خوب ،یابدمیزبانی: ازديگراعتقادات اين بوده براي تشخيص خوش ميماني بابعد ميماني اگركف پاراخارش كنند اگركسي خوشش بياييد وحساسيت نداشته باشد اور فردي ميمان دوست مي گويند واگر حساسيت نشان دهد وي رافردي بد ميما ن قلم داد          مي كنند . اگرپشت ابروي كسي لرزش داشته باشد تكه اي علف خشك راپشت پلك وزيرابرو مي چسبانند تاازلرزش جلوگيري شود .                    وازديگر اعتقادات اين است كه وقتي غذايي يا چيز خوردني دردست كودكي بگذارند  می گفتند بسم الله ، او پدرت  وآن هم  مادرت  هستند درصورتيكه پدر يامادر واقعي درآنجا نبودند ، وچون  معتقد بودند که بچه که پدرومادرش زنده باشد نیازی به مساعدت غذایی دیگران ندار د وغذارا به  بچه يتيم مي دهند .تولد نوزاد :وقتي دختري ازدواج مي كند بعدازازدواج حامله مي شود اولاًخبر حامله شدن وبچه اول براي پدرمادر دختر بسيار مسرت بخش مي باشد وقتي ازحامله شدن باخبر مي شوند ديگر سخت ازدختر مواظبت ومراقبت ويژه مي كنند.ورسم اين است كه بچه اول راخانواده دختر گهواره وسايرمايحتاج پوشاكي بچه را باهماهنگي وهمكاري دخترآماده مي كنند ،تاروز وضع حمل وقتي بچه بدنيا بياييداگر دختر باشد قبلاًسه شب براي كشيك مي دادند واگر پسربوده برايش هفت شب كشيك مي دادند وقتي پسربوده برايش حيواني ذبح مي كردند وقسمتي ازگوشتش رابراي كساني كه كشيك مي زدند كباب ميكردند وقسمت ديگر رابين فقرا تقسيم مي كردند قبل تا حال پيش دعانويسان محلي مي رفتند وبا نخهاي سفيد وسياه (چله بر)درست مي كردند كه دعايي مي خواندند كه تا چهل روز تمام شود ازآزار واذيت اجنه وپري درامان مي باشند چون معتقدبودند مخصوصاًدراين چهل روز بيشتر مودآزارو اذيت را اجنه وپري واقع  می شوند  . قبلاًگهواره ومادر بچه رادوربندي بنام ِوريس قرارمي دادند ومي گفتند كه اجنه هم نمی  توانند ازاين طناب  عبورکنند  وارد دايره كه گهواره ومادر پچه است شوند وبعداًتا چهل روز زنگوله بزرگي به اسم كوس قرارمي دادند وشب تا صبح هروقت اين بچه بيدار مي شد اين كوس رابه صدادر مي آرودند چون معتقد بودند با به صدادرآوردن اين كوس باعث مي شود كه اجنه وپريان فراركنند .وازديگر رسومات اين بوده وهست كه زنان طايفه وبقيه دوستان زن به ديدار خودش وفرزند ش مي روند وهدايايي كه شامل پول ولباس براي بچه مي باشد  مي آورند بعد از چهل روز زن وفرزند را به خانه شوهر ش مي آورند .ِوریس: طناب که زنان ازموی بزمی بافتند غذای اضافه شب برای مصرف روزبعد :قبلاًدرشهرلنده رسم بود غذای که شب اضافه می شد وبرای مصرف وعده بعد استفاده کنند شب برآن غذاسوره توحید رامی خواندندوسوزن قفلی یا سوزن خیاطی درآن فرو می بردند چون معتقد بودند اگر این کاررا نکنند شبانه اجنه می آیند وازغذا می برند سوزن ویاسوزن قفلی برای این بودکه معتقد بودند اجنه از آهن آلات می ترسد واین کار باعث می شد که به اعتقاد خودشان غذا سالم بماند واجنه قدرت تصرف به آن رانداشته باشند چون معتقد بودن که اجنه شب ازغذای مانده می خورند وبرای اینکه ما متوجه نشویم دوباره آن رادرهمان ظرف استفراغ می کنند .شنا کردن گنجشک درفصل پاييز: درشهر لنده قدما معتقد بودن که هروقت گنجشک در ماه مهرماه شروع به شنا کردن نمايد نشانه باران زود هنگام است وبراين باور هنوز هم اعتقاد راسخ دارند چون می بینند بعداز شنا کردن گنجشکان یک هفته الی دوهفته بعد باران شروع به باريدن می کند .زاييدن گاو (گوساله دوقلو) :درقدیم درلنده اگر گاوی دوقلو می زایید معتقد بودن که موجب بلایی برای صاحب خانه می شود ویکی ازگوساله ها راذبح می کردند وخونش رابرشاخ می ریختندتاقضا وبلااز خانه و گاوصاحب خانه  رفع شود . دودکردن کله پاچه بز یا گوسفند :درقدیم درلنده مرسوم بوده برای باعبان ها که بخاطر تبدیل شدن گل مرکبات به میوه ،هنگام بهار که درختان مرکبات گل درست می کردند باغبان از قصابی کله پاچه ای می گرفت وآن رادرباغ می برد با روشن کردن آتش موهای کله پاچه را می سوزاند تابوی حاصل ازسوزندان موهای کله پاچه ویا باجابجاکردن آتش  دراطراف باغ بوی کله پاچه به همه درختان باغ برسد چون معتقد بودن که بوی کله پاچه موجب به بارنشستن درختان می شود . دود کردن دینشت (اسفند )در شب چهارشنبه :درقدیم وحالا درلنده مرسوم بوده که شب چهارشنبه (سه شنبه شب )عصرموقع اذان مغرب مقداری ذغال آتش می زدند ووقتی روشن می شدند مقداری اسفند روی آنها می ریختند تادودشوند سپس آن دود رادرخانه می چرخاندندتا بوی ودود همه فضای خانه راپرکند زیرامعتقد بودند بوی اسفند موجب فراری دادن اجنه از خانه می شوند وبرای اهل خانه مبارک است . سیزده بدر رفتن :ازاعتقادات قدیم درلنده این بوده که هرقت سیزده نوروز به صحرا می رفتن زنان تازه ازدواج کرده یا زنی که دیرحامله می شد وقتی به صحرا می رفت علف رادست می گرفت می گفت ای سیزده بدر من امسال آمدو به امید اینکه سال آینده بچه ای دربغل داشته باشم ودوبار برای تفریح سیزده نوروز به صحرا بیایم براین باور بودند که خداوند دعایش رامستجاب می کند چون امروز با آرامش خاطر به درگاه خداوند دعامی کند . چراغ روشن کردن روری قبر:درقدیم درلنده مرسوم بود هرکس فوت می کرد تا یک هفته چراغ فانوسی برقبرش روشن می کردند برای این کارشان دودلیل داشتند یکی چون فبلاسیمان نبوده می گفتندممکن است شب حیوانات درنده وگوشتخوار بیایند وقبرراسوراخ کنند وبه بدن میت آسیب برسانند ودیگری می گفتند چون تازه فوت کرده است باید چراغش خاموش نباشد وبقیه اموات متوجه شوند که شخص دیگری به آنها پیوسته است . نمک دادن به گوسفندان وسرصداکردن گاو:درقدیم درلنده مرسوم بود بین دامداران که برای اینکه گوسفندان یا بزهای آنها زود آماده جفت گیری برای حامله شدن شوند درطول یک هفته صح یا عصرها که ازچراگاه برمی گشتند مقداری نمک به آنها می دادند چون معتقد بودند که نمک هورمونهای جنسی آنهارا تحریک می کند وارگانسیم بدن راوادرمی کند تازودتر حیوان آماده برای جفت گیری وحامله شدن شود . وازدیگر اعتقادات این بود که وقتی گاوی یک مرتبه شروع به سروصداکردن کند وصدای بع بع آن تکرای ودریک نصف روز یایک روز کامل ادامه پیداکند معتقد بودن که آماده برای جفت گیری وحامله شدن است وفوراگاو را پیش گاو نر می بردند وبعداز جفت گیری گاو حامله وبرای زاییدن می شد . راه تشخیص حامله بودن بز یاگوسفند :دامداران درقدیم درلنده برای تشخیص اینکه آیا گوسفند ویابز حامله است یانیست صبح مقداری کمی نمک به گوسفند می دادند ودست زیر شکمش می گذاشتند اگر گوسفند حامله بودبچه گوسفند زیردست دامدارتکان می خورد واگر حامله نبود هم مشخص بود زیرامعتقد بودند که نمک موجب تحرک نوزاد گوسفند درشکم مادرش می شود .  بچه اول هر انسان: درقدیم معتقد بودن که بچه اول انسان مانند نان اول که زنان نان محلی می پختند که بوسیله تاوه یا تنور محلی که قبلابا هیزم یا کود گاو وگوسفند نان می پختند چون اولین نان که درتنور می گذاشتند میزان گرمی تنور برایشان مشخص نبود یا نان اولی تنور بسیارگرم بود می سوخت ویا هم تنور سرد بود آنطور که می خواستند نان پخته نمی شد ویا هم گرمای تنورمناسب بود ونان آنطوریکه می خواستند پخته می شد پس معتقد بودن بچه اولی هرانسانی مثل نان اول است یا بچه ای عاقل ودانا واهل فهم کمال است مثل نانی که خوب می پخت یا آدم شرطلب وناسازگار برای جامعه ومشکل ساز برا ی پدرومادر مثل نانی که می سوخت یا هم فرزندی ساده لوح وزود باور که حرف هرکس را می پذيرد وبه خوب يابد بودن آن کاری ندارد مثل نان پخته نشده پس می گفتند هرکس نان اولیش خوب پخته شود آدم خوش شانسی است مثل آدمی که بچه اولش شخصی عاقل ودانا باشد .
کد خبر: ۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۱۴