« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۲۶۴۸۵
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۲
خاطرات" جهانگیر ایزدپناه"قسمت(7)
در ابتدای شروع فیلم تصویر شاه و شهبانو را نشان می دادکه باید به احترام بلند می شدیم تا سرود شاهنشاهی تمام شود . در بزن و بکوب ها ی فیلم همه تماشاگران کمابیش منتظر بودند که هنرپیشه های نقش اول بیاید و چند ده نفر را لت و پار کنند تا برای شان کف وسوت بزنند....
پایگاه خبری آوای رودکوف-«جهانگیرایزدپناه»:تنها سینمای بهبهان هم نرسیده به چهار راه بانک ملی بود و چون تلویزیون هنوز به بازار نیامده بود طرفدار داشت و گاهی به سینما می رفتیم هنرپیشگان شناخته و بزن بهادری مثل فردین ، بیک ایمانوردی ، ملک مطیعی و خانم فروزان و.... هم باصطلاح آنزمان ویتامین فیلم ها بودند . خیلی از فیلم ها بزن و بکوب وبقول امروزی ها اکشن و داش مشدی بودند ومحتوای چندانی نداشتند ،بلاخره طرفدار هم زیاد داشتند .

در ابتدای شروع فیلم تصویر شاه و شهبانو را نشان می دادکه باید به احترام بلند می شدیم تا سرود شاهنشاهی تمام شود . در بزن و بکوب ها ی فیلم همه تماشاگران کمابیش منتظر بودند که هنرپیشه های نقش اول بیاید و چند ده نفر را لت و پار کنند تا برای شان کف وسوت بزنند . این حقیر هم مثل بقیه بودم والکی سابقه وقدمت انقلابیگری طولانی درست برای خود درست نکنیم مثل بعضی ها که در جراید ومطبوعات طوری وانمود میکنند که انگار از همان دوران طفولیت انقلابی بوده اند وهمیش اعلامیه فلان شخص را در جیب داشتم . اگر هم بر حسب تصادف یکی از همکلا سی هایش بپرسد که ناغولا پس چرا به من اصلا اعلامیه ای ندادی تا من هم فکرم منور شود ، در جواب میگویند که در آن شرایط توصلاحیش را نداشتی.

آجیل وتخمه وبادام وبنک خریدن و داخل سینما بردن وهنگام تماشای فیلم خوردن هم رایج بود .

گاهی بعضی لر های عزیز بلیط درجه یک یا لژ میخریدند وداخل سینما مسئول کنترل بلیط وجا ی نشستن هر چه میکردند سر جای خودشان نمی نشستند ومیگفتند " په مو پیل دامه که یه جی خوب یعنی جلو بشینم ،تو ای گی برَه وُ دیر آخر همه بشینم،به خوا پا مه اوچُه نی نُم" غافل از اینکه نباید نزدیک پرده سینما بشینی . ویه مشکل دیگه هم بود که لر های صاف وساده خودمان موقعیکه کسی را بیگناه در فیلم میکشتند یا کتک میزدند ا زسر دلسوزی با صدای بلند می گفتند آخ آخ یا نچ نچ دلسوزان میکردند که موجب اعتراض وخنده اطرافیان بود.باور نمی کردند که چند گلوله به سر وسینه کسی بخورد یا کارد وچاقو تا دسته در شکمش فروکنند وباصطلاح بمیرد اما بعدا زنده شودو واز این نوع حکایات دیگر.

تماشای فیلمهایی با تم پهلوان بازی وداش مشدی گری ولب خوانی آوازهای ایرج وگاهی کافه نشینی به سبک داش مشدی هاوجاهل های قدیمی ونوچه هایشان و گاهی رقص ها وآهنگها ی کاباره ای که بیشتر خوانندشان خانم عهدیه بود ،همه وهمه فضای خاص خودش را داشت و بلاخره عده ای از جوانها را جذب میکرد که به تقلیدشان می پرداختند وجام آب یا نوشابه ای را بجای "جام خیام" به تقلید هنر پیشه ها سر می کشیدند . واین فضا وسمت وسوی بعضی از جوانها با خواست واهداف رژیم هم تضادی نداشت . این مسائل حاشیه نباید باعث این شود که ما شادی آنزمان جامعه را منکر شویم ویا زیر علامت سئوال ببریم . ونکته مهم آن بودکه این شادی ها هیچگونه تضادی با دین داری راستین ملت نداشت . زیرا که مردم در همین شهر در مراسم تاسوعا وعاشورا و... بطور خود جوش شرکت میکردند وسنگ تمام وخالصانه می گذاشتند وظاهر سازی وریائی در کار نبود.

تعجب آور است که حال عده ای شادی را که لازمه آرامش وسلامت روح وروان آحاد یک جامعه است منافی دین داری ومتعهد بودن وسلامت جامعه می پندارند.

یک بار هم فیلم خانه خدا ( کعبه ) را آوردند که قسمت های مختلف خانه خدا را نشان می داد (فکر میکنم صامت بود)و مشتاقان دیدن تصویر خانه خدا هم کم نبودند . یادم هست که زن های بهبهانی محل نزد آ سید محمد حسین ودیگر آخوندها ی محل رفتند که بپرسند رفتن به سینما ودیدن خانه خدا اشکالی ندارد؟ گویا گفته بود ثواب هم دارد که به دیدن فیلم خانه خدا بروید اما حیف که صاحب سینما بهایی است و اگر بتوانید پول ندهید و بروید داخل سینما بهتر است چون مسلما ن به بهایی نباید پول بدهید !!! بفرما یعنی دزدکی وارد سینما شوند دیگه حلال میشود!! .

ما هم به دیدن فیلم خانه خدا رفتیم چون تحرکی در فیلم نبود و راستش را بخواهید ما عاشق بزن و بکوب فردین و بیک ایمانوردی و ملک مطیعی و بهروز وثوقی و خندیدن به حرکات کمدی و صحبت کردن آقایان میری و ظهوری بودیم و از شما چه پنهان طالب رقص و آواز و تاب ( قر ) کمر خانم فروزان و... بودیم که بعد برای همکلاسی ها و آشنایان تعریف کنیم . فیلم خانه خدا برای ما بچه ها زیاد کشش نداشت . روزی که عده ای از بچه های آشنای لر دور هم جمع بودیم ، چند تا از بچه ها گفتند ما هم می خواهیم برویم فیلم خانه خدا را ببینیم . من جا نگروتهِ فسقلی از زبانم در رفت و گفتم نروید که فیلم اش خسته کننده است . عجب اشتباهی کردیم . باز هم قضیه اولاد میرزا علی بودن و بز و میش و کهره و بره دوستی شان را به رخ ما کشیدن که شما اولاد میرزا علی جماعت کی به فکر عبادت و زیارت و دیدن خانه خدا بودید که تو باشی ؟؟ ای داد و بیداد و واویلا ما هر جا می خواهیم صحبت کنیم و نظر بدهیم می گویند اولاد میرزا علی است(ایل ما) و از عبادت درست وحسابی بی بهره .

اوایل کار شلوار پوشیدن مان واقعا خنده دار بود شلواره با کمری گشاد که مجبور بودیم کمر بند را سفت ببندیم وپیرا هن معمولا گشاد بود گاهی چیز خنده داری میشد که انگار یک گونی را وسطش را سفت ببندی که کمرش باریک شود اما دوطرفش پت وپهن. کم کم با شهر اخت شدیم وبرای هم دیگر لاف می آمدیم که مثلا تو کوچه یا خیا بانی با دختری حرف زدیم. من بیچاره هم شیر شدم وروزی از کوچه ای می گذشتم دو تا دختر از روبرو می آمدند ، دل به دریا زدم وگفتم چطوری خوشگله . باور کنید جوابی به من دادند که دیگر قید متلک گفتن را زدیم ،یکی شانبه لهجه بهبهانی گفت : "خاک تو سر ما کنن که ای بچه که شپش تو جیبش چهل معلق می خو به ماشِ متلک می گو تی". جواب سختی به من دادند که دیگه از این غلط ها نکنم .

بهاییان بهبهان عده کمی بودند اما ثروتمند . یکی صاحب سینمای بهبهان بود و چند نفر دیگر که ثابت نام داشتند و یکی عینک فروشی و دیگر ساعت و ... داشت . در بحبوحه انقلاب در رفتند . ما که خبر نداشتیم اما معلم دینی مان آقای منصوری چه بدها پشت سر شان که نمی گفت . مثلا می گفت بهایی ها مراسمی دارند که شب دور جمع می شوند و چراغ ها را خاموش و ..... . امان از اختلافات دینی و قضاوت هایی که دست بدست میگشت . خدا رحمتش کند بعلت تعصب طوری شرح میداد که انگار واقعا در مراسم حضور داشته ودست پلو هم کرده .

بعدا کم کم عدهای متمول تلویزیون خریدند که بیچاره ه صاحب تلویزیون شب باید تلویزیون را می آوردند توی حیاط و همسایه ها جمع می شدند و تماشا می کردند و لاجرم هم باید با سینی های چای و قلیان از مهمان ها پذیرایی می کرد . سریال های جذابی مثل " سرکار استوار " و ... هم بود که نقل زبان ها بودند و ...پای منبر وروضه من باشید و فعلا هم به قضاوت نهایی ننشینید تا ادامه ای حکایت وتحولات بعدی را بخوانید.

ادامه خاطرات را در بخشهای بعدی اخبار منتشر خواهیم نمود/ لطفا قسمتهای یک تا پنج را در پایین همین صفحه در بخش "خبرهای مرتبط"دنبال کنید.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: