« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۲۱۵۳۸
تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۵
گزارش/زهرا داوودی
سهل انگاری یک نفر باعث شد زندگی ابولفضل 11 ساله که ممکن بود در آینده یکی از نخبه های این استان باشد نابود شود و امروز به یک کند ذهن و معلول تبدیل شده است.
پایگاه خبری آوای رودکوف-زهرا داوودی در تازه ترین سوژه خبری خود نوشت: روز گذشته پدری درد کشیده داستان زندگی پسر 11 ساله اش را برایم گفت داستانی که برای خیلی ها می تواند درس عبرت شود و یا می تواند کلید اسراری برای خیلی از ما باشد این داستان به خیلی ها می گوید قوانینی که برای راهنمایی و رانندگی گذاشته شده است برای حفظ جان خودش و دیگران است و نباید با یک سهل انگاری زندگی یک نفر را نابود کند چرا که زندگی یک بار است اگر خراب شود دیگر خراب است و هیچ کاری نمی توان کرد.

داستان زندگی ابوالفضل 11 ساله می تواند درس عبرتی برای خیلی از جواانانی باشد که بی گدار به جاده می زنند و به این فکر نمی کنند ممکن است با یک تصادف زندگی یک نفر را بگیرد و یا زندگی یک نفر را تا روز مرگ برایش تلخ کنند هیچ راننده ای نباید به خودش حق بدهد که با بی احتیاطی زندگی یک نفر را نابود کند تو فقط اختیار زندگی خودت را داری.

ابوالفضل کودک نخبه کهگیلویه و بویراحمدی که روزی مثل بقیه شیطنت می کرد و سالم بود کودکی که حرف می زد فکر می کرد می دوید می خندید درس می خواند معدلش 20 بود اما امروز نه می تواند حرف بزند نه راه برود نه درست بخندد و نه می تواند نخبه باشد امروز او دیگر سالم نیست.

سهل انگاری یک نفر باعث شد زندگی ابولفضل 11 ساله که ممکن بود در آینده یکی از نخبه های این استان باشد نابود شود و امروز به یک کند ذهن و معلول تبدیل شده است نه تنها ابولفضل افرادی زیادی در این استان هستند که به دلیل چند دقیقه حال خوش چند جوان که قصد ویراژ در خیابان ها را داشته اند تباه شده است راننده هایی که به جای توجه به جلو هواسشان یا در گوشی است و یا در اطراف.

یک روز صبح ابوالفضل برای رفتن به مدرسه آماده می شود صبحانه اش را می خورد و راهی مدرسه می شود سرکلاس معلم درس می دهد مخندد با همکلاسی هایش صحبت می کندمدرسه تمام می شود و از هم کلاسی هایش خداحافظی می کند با امید آنکه فردا نیز راهی مدرسه شود اما غافل از اینکه سرنوشت چیز دیگری برای او رقم زده است چیزی که هیچکس فکرش را هم نمی کرد.

از همکلاسی اش خداحافظی می کند برای رفتن به خانه باید از جاده عبور کند مثل همیشه قصد عبور دارد اما این بار مثل گذشته نبود راننده ای هواسش معلوم نیست که کجا بوده با سرعت از جاده منحرف و به ابولفضل که تازه از جاده رد شده بود برخورد می کند و اینجاست که زندگی ابوالفضل برای همیشه تغییر می کند و دیگر ابوالفضل امروز هیچگاه ابولفضل گذشته نشد.

ادامه داستان زندگی ابوالفضل را پدر اینگونه بیان می کند:

سال 95 که این تصادف رخ داد فوری به بیمارستان منتقلش کردیم اما وضعیت بسیار بدی داشت گویا سمت چپ بدنش از داخل بدن تا بیرون کلا له شده است پسرم چند ماه در کما بود به امید بهبود یافتنش او را به بیمارستان خصوصی در شیراز بردم چند شبی در آنجا بستری شد و بیش از 100 میلیون هزینه آن کردم خانه ام را برای درمان ابوالفضل فروختم اما خوب نشد.

سمت چپ بدن ابوالفضل از کار افتاده است ذهنش دیگر کار نمی کند او که قبلا بسیار زرنگ بود اما دیگر هیچ چیزی یاد نمی گیرد و فقط برای اینکه ناراحت نشود می بریمش مدرسه منتظر می مانیم تمام شود و به خانه بی می گردانیم من برای ابوالفضل آینده ای دیگر در نظر داشتم اما اینگونه شد.

این پدر سه پسر کوچک دیگر دارد ابوالفضل پسر بزرگ بود توقعی دیگر داشت که سرنوشت و یا هم بهتر بگوییم بی توجهی یک نفر زندگی ابوالفضل را برای همیشه تغییر داد این پدر می گوید راننده حتی تا کنون نیامده و به ابوالفضل سر بزند حتی یک بار رو زدم برای پنجاه هزار  تومان اما نداد هر چه از بیمه گرفتم همه را خرج درمانش کردم و اکنون مانده ام.

برای درمانش در فشار هستم من کارگری ساده بودم که این روزها کارگری هم پیدا نمی شود برای درمان دست و پایش که از کار افتاده باید درمان شود اما به دلیل شرایط بد مالی دیگر هیچ کاری نمی توانم بکنم و آب شدن پسرم را نگاه می کنم پسری که روزی شیرین زبانی می کرد امروز حتی نمی تواند به درستی حرف بزند در تصادف دندان هایش شکست و نصف زبانش با این دندان های شکسته، چیده شد و قورتش داد.

پدر ابوالفضل ادامه داد: برای درمان ابوالفضل در وضعیت بسیار بد مالی هستم هر چه داشته ام فروخته ام حتی گاهی برای 10 هزار تومان پول به هر کسی رو زده ام چه کنم پسرم است نمی توانم بی تفاوت باشم پاره تنم است خنده هایش را فراموش نمی کنم شیطنت هایش را فراموش نمی کنم دوستش دارم.

وی گفت: هزینه درمانش زیاد است و از پس آن بر نمی آیم دست و پایش به عمل جراحی نیاز دارد اما دستم خالی است و باید بایستم و درد کشیدنش را نگاه کنم ابوالفضل پاره تن من است.

پدر ابوالفضل که هنگام گفتن قصه پسرش اشک در چشمانش حلقه زده بود و منتظر یک جرقه بود که سرازیر شود  و این جرقه با گفتن اینکه آینده پسرم از بین رفت و اشکش سرازیر شد.

عید نوروز نزدیک است بیاید با کمک به این خانواده اندکی از غم هایش را کم کنیم کمکی هر چند کم می تواند دریایی از امید را در دل این پدر و ابوالفضل ایجاد کند تا شاید روزی ابوالفضل بتداند یک بار دیگر راه برود و یک بار دیگر بخندد .برای کمک به این خانواده می توانید با شماره 09173438710 تماس بگیرید و یا مبلغ مورد نظر را به شماره کارت   6037997295201876  انتقال دهید این کمک به هر مقدار که باشد می تواند دریچه ای از امید را روشن کند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: